ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صادق هدایت این بار به من زندگی بخشید . دیگر سیاه نمی بینم . و بوف کور دیگر تداعی کننده مرگ نیست . متشکرم آقای خسرو سینایی . فیلم خوبی بود .لذت بردم .
حالا جمله هایی که هزاربار خوانده بودم
و با کلمه ها درد کشیده بودم ؛ با آنها عاشق شده بودم و گریسته بودم بر تلخی تک تک واژه ها .
سایه ای شده بود و با من گفتگو می کرد .
می شنوم " انسان هیچ گاه از عشق تهی نیست و هرگاه از عشق تهی شود خود کشی می کند ."
آن پیرمرد خمیده با آن دندانهای زرد و کرم خورده اش که موقع خندیدن پیدا بود ؛
آمده بود ؛ایستاده بود کناره کوه های شهر ری و کوزه رنگ می کرد و می خواند؛
بیا برویم می خوریم ...
آن زن اثیری زنده شده بود .
و چقدر هم زیبا بود !
دلم می خواهد دوباره و هزار باره بوف کور را بخوانم و همچنین پیکر فرهاد عباس معروفی .
امروز زندگی بود . زندگی دوباره و هزار باره برای من .آغازی دوباره.