ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
بعد از مدتهای زیادی دوباره کتاب نصف شده اُشو را از توی کتابهایم بیرون کشیدم ، که یعنی امیدوار شده ام ؟ نمی دانم ، اما نامه هایش جوری آرامبخش است ،فکر کردم اگر هر شب که توی نت می چرخم و دارم دنبال تحقیقهای دانشگاهم می گردم - بنویسم- برایم بد نباشد ، همه چیز در درونم تلنبار نمی شود و یکهو مثل کوه دماوند - که تازگیها شروع به دود کردن کرده - منفجر نمی شوم ، این هفته خوب تمام شد ، حداقل توانستم کمی عکاسی کنم ،از ابرها با فیلتر قرمز ، کتاب زندگی نو اورهان پاموک را به نصف برسانم و کتاب دختری با گوشواره های مروارید تریسی شوالیه را شروع کنم ،جزوه اساطیر را مرور کنم ، درسی که این ترم خیلی دوستش دارم،و فکر کنم ، فکر کنم و با گِل ور بروم ، نقاشی کنم تا یادم برود ،یادم برود که دلم می خواهد زیر باران قدم بزنم ،نه، دوست ندارم ،دیگر دوست ندارم ،
میدونید نظر اسلام در مورد اشو چیه؟
مخلصیمااااااااااااااا...
http://www.photoblog.com/graypixel فعلا اینجا هستم
:)
نوشته خوبی بود . از کارهایی هم که کردی معلومه که خوب شروع کردی . نقاشی هات و نشون ندادی . ساخت ابر و باد به کجا رسید؟
تازه این تلنبار نشده اته که هر روز میبینیمت؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
شوخی کردم .