ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ـ چرا چراغها رو خاموش کردی؟
- تو رفتی اینجا روشن بود .
سهمش از آن دوستی فقط عطری بود که با بوی سیگار قاطی می شد . فرصتی نبود .حتی هیچ نوری باقی نمانده بود برای دیده شدن و لمس کردن . آسمان تمام نورها را فروخته بود به تاریکی شب و حلقه باریک ماه از باقی مانده اشعه خورشید پله ساخته بود و بالا آمده بود .پنجره باز بود و نمی گذاشت غصه ها توی دلش جا خوش کنند .
- حال من را نمی پرسی ؟
و نَشنید .شنید اما انگار نشنید .و فکر آن پیرزن غرغرو و خانه اش و قرار ِ شام جای زن را پر کرد .
سلام دوست عزیز وبلاگ باهالی داری امیدوارم موفق بشی.اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟
رفت
آمد
دل شد
دستها رو به آسمان
چشمها به افق
منتظر نظر سبزت هستم و برام مهمه چون خیلی زیبا می نویسی
قشنگه:))