ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نمیدانست چرا .نمی دانست چرا هر وقت از تاکسی پیاده می شود ، از روی پل عابر عبور می کند و به آن طرف خیابان می رسد و قدمهایش را بلند و کوتاه ، جوری بازیگوشانه و بی حواس بر می دارد و احساس عجیبی از خاطرات گذشته را دارد ، باید او را ببیند که از برابرش می گذرد . مردی با قد متوسط ، عینکی به چشم دارد شبیه مهندسها،با کیف دستی پارچه ای مشکی که به دست راستش گرفته ، اگر پیراهن آبی پوشیده باشد کراواتش آبی است و اگر صورتی تنش باشد ، کراواتش صورتی . و هر روز همین طور عبور می کند، دارد به نقطه ای نا معلوم می نگرد و حواسش به گامهایش نیز هست و چیزی زیر لب زمزمه می کند . بویی آشنا با خود به همراه دارد . بویی از سالهایی دور ، از آشنایی دورتر .
شاید روزی جلوی مرد را بگیرد و بپرسد : ببخشید آقا نام عطر شما چیست ؟
از خووندن نوشته هات فائزه حالِ خوبی می گیرم.
گاهی انگار تووشون آینده ی خودم رو می بینم، شاید بی دلیل، شاید درست، شایدم نه...
و بغضم که گاهی جسارت می کند...
هنرهای تجسمی آزاد !
ریشار سِرا - هنرمندی که به حیطه ی بازتابهای فکریِ تماشاگر وارد نمیشود.
همیشه ایران به روز گذر کرد.
http://www.hamisheiran.blogfa.com
سلام، خوبید؟ من چند هفته ای نبودم و حالم هم بد نیست. دعا کنید دوباره مرض نوشتن بگیرم. این طوری آدم راحت تر حال خودش را کشف می کند . آن وقت شاید با اطمینان بگم خوب یا بد.