ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
انرژی شما را نگه داشته ام برای روز مبادا که همه روزهایم مبادا باشند . جلوی دنیا می ایستم و نمی گذارم شادیم را بگیرد . به موقع اشک می ریزم و به موقع می خندم . سر کلاس داستان نویسی فکرم باز هم خیالبافی می کند ، روی برگهای پارک شفق می دوم تا برسم به کلاس . مثل همیشه دیرم شده . اما این دو ساعت را احساس نمی کنم و تمام ذهنم می رود به اینکه چگونه بنویسم و حالا هفته خوب بیاری من شروع می شود که کتی جون همسایه کوچه بالایمان باشد و بغل دستم توی کلاس نشسته و جالب است که فامیل توست و تو را می شناسد . تو که حالا برایم غریبه ای بیش نیستی و اگر از کنارم بگذری ، نمی شناسمت و من را تا دم در می رساند . کافه پیانو را تمام کرده ام و رفته ام سراغ کتاب بعدی .زمان کند و تند می گذرد . هنوز بازنگشته اید و من دلم می خواهد نفس شما را عمیق بو بکشم .
تو در مورد کی حرف می زنی؟ چرا برام نگفته بودی؟