ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
نازی می گوید که بیا ببین جعبه های بنفشه و مینا خریده ام برای باغچه ، کمی تعجب می کنم و توضیح می دهد که عمه محبوبه اش گفته ، تازه بگذار یک برف هم بیاید ، نمی دانی که این بنفشه ها چه کیفی می کنند.
فردا بنفشه ها را با هم به کمک باغبان در باغچه خواهیم کاشت به امید باریدن برف زمستانی و به امید دیدار ِ تو که می دانم که این همه اشتیاق برای آمدن توست . که این همه ماه و سال که مادرت بوی تو را نفس نکشیده و حوصله هیچ کاری هم نداشته .
اما برای من همه چیز برعکس است . حالا دقیقا ً یک هفته بی سر و سامان شده ام ، از وقتی که در ماشین را باز کردید و به من لبخند زدید .
و من از شنبه آینده باز هم تمرین می کنم که بی شما باشم و همانطور مثل قبل زندگی کنم . جوری شاد که هیچ کس نفهمد شبها که برق نیست و اشکهایم پیدا نیست ، شمع روشن می کنم و توی تاریکی حافظ می خوانم و دنبال یک شعرش می گردم که ته اش نِی باشد و تویش پر از بوسه و لب و شراب و مستی و پیدایش نمی کنم ،مثل بچه های کنجکاو و فضول ، ناخنهای بلندم را روی شعله شمع می گیرم ببینم چه می شود ؟
خجالت می کشم وقتی به شما گفته ام حالم را بد می کنید . می دانید آخر حالم را بد کرده اید ، قبول کنید که حالم بد شده است ، همه می گویند . جوری عجیب به همه چیز نگاه می کنم انگار که شما را می بینم .دوست دارم طوری باشید که من می خواهم اما شما همان بودید که هستید و من باز هم شما را هم می خواهم و نمی خواهم .داشتن شما طوری عجیب است . نمی توانم بگویم چگونه ؟ هیچگاه نتوانستم بگویم .
می خواهم شاد باشم مثل همیشه ها . همانطور که گفتید .
بدجنس می شوم ، اذیت می کنم ، سربه سر می گذارم ، پشیمان می شوم . شما از یادم نمی روید .
فردا با نازی برگهایی که باغبان چند هفته است جمع کرده ، روی زمین می ریزیم ، تخت را جابه جا می کنیم و منتظر باریدن برف می شویم.
رو در روی چمن های کلیسا می ایستم و به گناهانم اعتراف می کنم
بخشیده خواهم شد به یقین
علف ها بی واسطه با خدا صحبت می کنند.
گیاهان هم عجب عالمی دارند. بنفشه هات بدون پتو یخ نمی کنند؟