ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
همه اش خواب می بینم ، خواب فردا را ، خواب هشت هشت هشتاد و هشت را که ساعت هشت شب شده و همه بچه ها آمده اند ، همان بچه های روز هفت هفت هفتاد و هفت که با هم فردا را قرار گذاشتیم جلوی پارک جمشیدیه .
خیلی ها نیستند ، مریم ، حورا ، زینب ، هدی ،
خیلی ها ازدواج کردند و بچه دارند ، خیلی ها کار می کنند ، خیلی ها تنهاند ، خیلی ها ...
هر کدام راهی و روزگاری بعد از یازده سال .
چه عجیب فائزه ! تو رفتی؟ کسی به جز تو اصلا یادش بود؟