بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خیابانها را ، کوچه های تاریک را ، بدون تو می گذرانم ، تو هم خیابانها را کوچه ها را تنهای تنها ، در شهری دورتر می گذرانی و من هر روز صبح که بیدار می شوم لبخند تو را می بینم کنار آن گل فروشی پر از گل ، تو عاشق گلی . می دانم . کی بشود باز خنده هایت را بشنوم و خلوتم را بهم بریزی و صبح زود از خواب بیدارم کنی حتی حالا که این همه دوری ؟ چقدر حرف دارم با تو ، حرفهایی هست که هیچ جا نمی توانم بگویم ،هیچ جوری با هیچ کلمه ای نمی توانم بگویم ، کاش می دیدمت ، زودتر ، زودتر ، 

پائیز که بیاید ، شب ها طولانی تر و پر ستاره تر و باد لاله گوشم را قلقلک می دهد و شاید فقط صدای تو آرامم کند . به زندگی امیدوارم کند ، چیزی در زندگیم نمانده ، و نیست به غیر از دوست داشتن که بدون تو هم خالی و پوچ خواهم شد ، می دانم که دوست داشتن بلدی .صدایت به من رهایی و شجاعت می دهد ، کاش زندگی ام فقط همین بود ، از زاویه تو ، می ترسم زمان از دست برود همچنان که دارد از دست می رود ، بدون تو ،

نظرات 3 + ارسال نظر
بلانش چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:08

عزیز دلمی

مرجون جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 http://marjoon.blogfa.com

اونایی که عاشق گلها هستن احساسشون قشنگتره

[ بدون نام ] جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:09

نه
این برف سر نشستن ندارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد