ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پسر کوچکم آنقدر بزرگ شده که می تواند با توپ فوتبال بازی کند ، ماسک صورتش را کامل پوشانده بود فقط چشمهایش پیدا بود ، چشمهایی که مثل چشمهای من در آفتاب برق می زد ، آن طرفتر شوهرم روی یکی از نیمکت های پارک نشسته بود و بی خیال به سیگارش پک می زد ، و من داشتم آندو را نگاه می کردم و به خاطرات سالهایی دور فکر می کردم ، همان موقع که شوهرم بر اثر ضربه باتوم شلوغی های بعد از انتخابات سالهایی قبل ، دیگر بی خیال شده بود و هیچ فکری نداشت ، انگار همه فکرهایش را دود می کرد هوا و به من چیزی نمی گفت و فقط لبخند می زد و در دنیای خودش بود . من هم دیگر دنیای خودم را داشتم ، سالهای گذشته خودم و عشقی که مال گذشته بود و تا حال ادامه داشت و آینده ای نداشت ، مثل همان قبلها که آینده نداشت ، عشقی که وقتی عشق بازی می کردی هیجان داشت اما بعدش افسردگی ، چون عشقی یکطرفه بود و ...همه این ها را زنی که کنارم در اتوبوس نشسته بود با چشمهایش برایم تعریف کرد ، و من باورم نمی شد که کسی بتواند آینده را این گونه در چشمهایش معنا کند ، گلهای نرگس را به دست مادرم دادم تا در گلدان بگذارد و به خاطر داشتن پدر و مادرم که روزهای خوبی را با آنها سپری می کنم ، امشب خوشحال بودم ، و به خاطر پیدا کردن قرصهایم بعد از شش تا داروخانه از بساط پیرمرد کنارش فال حافظ خریدم ،و از برگزیران پائیز پارک لاله لذت بردم و باز هم سعی کردم که خوب باشم . و انگار تمام اتفاقهای خوب خودش افتاد.