ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی خانه باشم بزرگترین تفریحم خوردن آب در لیوان سرامیکیم است ، و وقتی خانه نباشم از شیشه آب معدنی ، و حرف زدن با هلیا وقتی صدایش را کلفت می کند و می گوید دخترم و قوی گلی را که هفته پیش با کمک هم ساخته ایم تکان می دهد و من با صدای نازک جوابش را می دهم بله پدرم .اینبار زنی نه از آینده بلکه از اعماق تاریخ ، از زمان سلسله ساسانیان کنارم نشسته بود و خودش شروع کرد به حرف زدن و از مادر شوهرش گفت که تنها زندگی می کند و بیست سال بوده که با او و شوهر او که پسرش باشد قهر کرده ، مثل همه از هوا حرف زد که نمی داند باید سرد باشد یا گرم ، صبحها آنقدر سرد و ظهرها مثل تابستان گرم ،و از آدمها گفت، و از سیاست و دعا کرد که همه بتوانند بحران را رد کنند ،و ناگاه از شب یلدا گفت و از آدابش ، اینکه تا صبح دعا می خوانند و از اینکه مردم رسوم یلدا را نمی دانند ناراحت بود و من تکرار کردم یلدا یعنی تولد خورشید و او سرش را به مهربانی تکان داد ،از رقص و موسیقی و مردم آزاری شب یلدا خوشش نمی آمد . می گفت من به دین شوهرم احترام می گذارم و او هم در مراسمات ما در آتشکده های یزد و کرمان شرکت می کند . اما مادرشوهرم من را نجس می داند .از تقسیم اموال و کمک کردن حرف می زد . و از پول پرستی مسلمانان ناراحت بود .گفت 5 دی روز وفات زرتشت است. زن زرتشتی میانه راه پیاده شد . و من تندیسم را که باز کرده بودم بخوانم ، بستم . و ذهنم پر از فکر بود .فکر یلدا ، بلندترین شب سال که برای هلیا تعریفش کرده بودم .و زیباترین موقعیت موازی در طولانی ترین شب ، طولانی ترین بوسه و طولانی ترین هم آغوشی و تولد مهر.
ای قبونش برم بیا بغلم.