ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از کوچه های قدیمی رد می شوم ،عادت کرده ام ، به سرعت ، انگار هزار سال است اینجا زندگی کرده ام گو اینکه فردا که بیاید یک هفته ای می شود . در اتاق یاسی با بالش های بنفش و پرده های بنفش می خوابم روی تخت دو نفره رنگ قهوه ای سوخته و بدون کولر و هر بار که بیدار می شوم ابتدا یادم نیست که کجا هستم و بعد از چند ثانیه یادم میافتد که هی اینجا خانه خودت است .
مثل دوستان وبلاگیم می ماند یا انگار که دوست قدیمی که سالها از راه دور می شناختمش ، و حالا از نزدیک دیدمش .دیشب برای چندمین بار که همدیگر را بغل کردیم گفت کاش امشب نمی دیدمت که دل کندن سخت شده. همیشه که می آیم ، برای رفتن سخت است . احساسش را می فهمم و برایش فال می گیرم .حافظ اخر شعرش می گوید همه اینها افسانه است، باور نکن .از کتاب و نمایشنامه می گوییم . و از کافکا در کرانه که از بهترین های این روزهایم است که خواندمش .
امروز برایش از انقلاب سال بلوا و تماما ً مخصوص را پیدا کردم و این می شود توشه سفرش . حالا تا کی که دوباره بیاید و صدای خنده هایش تمام خانه را پر کند .