بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ملاقات

دلم می خواست منم ،مثل زیگموند فروید سرم را می گذاشتم روی پای خدا و به معجزه انسان ، موسیقی، گوش می دادم تا خوابم ببرد . این صحنه از نمایش ملاقات به کارگردانی آقایان شهاب حسینی و احمد ساعتچیان ، بسیار تاثیرگذار بود . اشک هایم جاری شد و احساس کردم خدا هر لحظه جاری است .و چقدر دلم برایش تنگ شد .

انگار هر کدام ما در درونمان فرویدی داریم که خدا را انکار می کند ، در لحظاتی سخت که زندگی بی رحمانه ترین صحنه خود را به ما نشان می دهد . اما خدا چه عاشقانه ما را آزاد آفریده و قدرش را نمی دانیم .

دیشب به هنگام دیدن این اثر اریک امانوئل اشمیت ، صدای نیایشم را با خدا می شنیدم .

دنبال معجزه ایم تا خدا را ببینیم و خدا باران را فرستاد . با صدایی بلند ، بیدارم کرده بود تا به یادش بیفتم . من که مست خواب بودم .

حالا باز بعد مدتها که ترجمه تینوش نظم جو از همین نمایشنامه را خوانده بودم دوباره و دوباره می خوانم .

+

++

+++

نظرات 1 + ارسال نظر
haleh شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:38 http://haleh.blogsky.com

سلام بدون امضا ...چقدر هوس اون تئاتر های عمیق ایران رو کردم....در چه حالی ؟

خوبم. ودر حال مکاشفه و زندگی و خوب بودن....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد