بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

یواشکی

بعضی حرفها هست برای نگفتن ، نشنیدن و ننوشتن . مثل اینکه پدر و مادرت نباشند و حسی غریبانه بهت دست می دهد وقتی می آیی خانه پدری و آنها نباشند ، حس بی هویتی . نمی دانم چگونه بنویسمش . فقط زمانی می توانی درک کنی که در موقعیت من باشی . ازدواج کرده باشی و پدر و مادرت به مسافرت رفته باشند و تو بیای و کلید بیاندازی و کسی نباشد در را برایت باز کند یا صدای بلند پدرت نپیچد پشت آیفون مگه تو کلید نداری بچه ؟ که هر چقدر هم بزرگ شوی ، برای آنها بچه ای . روی تخت خوابشان بخوابی و از دلتنگی بروی زیر پتو و گریه کنی .خودت را لوس کنی و احساس غربت کنی . چقدر این تاریکی هوای وسط روز و این گرفتگی خفه کننده است .مخصوصاً وقتی تنها باشی . و منتظر باشی تا بیایند .
همیشه توی فکرم بود لباس سبز نامزدیم را بدهم هر عروسی که دوست داشت بپوشد برای مراسمش و امروز خودش به سراغم آمد و قرار شد او هم سبز بپوشد در روز شادیش . هر کس دوست داشت پیغام بگذارد . لباس سبزم دوست دارد تن به تن بچرخد و شما را شاد کند ...

نظرات 2 + ارسال نظر
بلانش پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:21 http://pas-ici.blogfa.com

لباس سبزتو برم من الاهی کهاینقد قشنگ بور به نت.

تیچر فائزه شمبه تعطیلیم

بی پـــــــروا جمعه 15 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:07 http://www.bparvaaa.blogfa.com

لباستو میخوام اما نمیدونم توی کدوم جشنم بپوشمش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد