ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از دیروز ، تصویر دختر موطلایی ، از جلوی چشمام دور نمی شود . می شناسمش ؟ یکی از اقوام دور است . اما می بینمش . گاهی . قَبلَنها . دخترکی که خنده اش همیشه جلوتر از خودش هست . وقتی می دیدمش ، پیش خودم می گفتم این دختر کوچک ، چقدر بزرگ است . فکرش ، روحش و دلش می خواهد با بزرگترها صحبت کند . مودبانه سلام می داد و لبخندش محو نمی شد . حالا به امروز فکر می کنم . آیا امروز هم لبخندش هنوز روی لبهایش هست ؟ نه . مامان می گفت : نمی دونی دخترش چطوری گریه می کرد ! و من اشک از گوشه چشمهام افتاد . حالا تصور می کنم دختری که بزرگ می شود با موهای طلایی و بدون اینکه طعم داشتن پدر را بچشد در این سالهای نوجوانی .پدری که در جنگ آسیب دیده و حالا از دست رفته است و او از امروز فاطمه موطلایی دختر شهید است .
جنگ ظالمترین پدیده بشریت هست متنفرم ازش خدا صبرشون بده
وبلاگت را دوست دارم
همین ...
جنگ منفور است و دفاع مقدس.......خوش بحال فاطمه ی موطلایی...پدرش اسطوره است.