فکر می کردم که راحت است ، لباسهای گشاد می پوشم و مثل قبل کارهایم را تند و سریع انجام می دهم . اما از همان وقتی که خط بیبی چِک قرمز شد ، همه چیز عوض شد . قرار بود کلاسهای هر روزه ام را بروم ، حواسم باشد بچه ها به سمتم می دوند دستم را بگیرم جلوی دلم یا جعبه لِگو را آهسته بنشینم و بعد بلند کنم یا بچه ها کمکم کنند ، سرکلاس روی صندلی بنشینم . مردخانه من را هر روز می برد و می آورد . خانه خودم بودم . هوا آلوده نبود اینقدر . اما همه چیز تغییر کرد . نتوانستم سرکلاسهایم بروم و دکتر برایم استراحت مطلق نوشت چون نزدیک بود تو را از دست بدهم و آن روز یکشنبه توی دستشویی مهدکودک تمام تنم می لرزید و گریه می کردم ، رفتم سنوگرافی و خدا را شکر تو سالم بودی و من روی تخت دو نفره اتاقم در خانه پدری خوابیدم تا امروز . خانه ام نرفتم . کلاس نرفتم . مهمانی نرفتم . و سعی کردم مواظبت باشم . فقط دکتر و آزمایشگاه و سونوگرافی رفتم . حالم بهتر شد ، اما دردسرهای تازه شروع شد.دل درد های خفیف ، کمر دردهای کوچک ، گاهی سردرد . خوب نمی خوابم . دیر خوابم می برد . و نصف شب بیدار می شوم برای رفتن به دستشویی.فکر می کردم وقتی ویار نداشته باشی بهترین اتفاق دوران بارداری است .
اما راحت نبود و نیست و فکر می کنم تا آخر عمر با داشتن تو راحتیم طور دیگری باشد.
وای چه حس قشنگی
حس خوبیه اما پر از سختی
بدون امضای عزیز این روزها با سختی هایی که خیلی هم شیرین اند میگذرند و جمع دونفر و نیمه تون یک جمع سه نفره ی کامل می شه و خودتون و همه ما از این اتفاق بی نهایت خوشحال و شاد می شیم.
*ارزوی سلامتیه هر سه شمارو دارم :)*
ممنونم عزیزم
:*