ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
قفل کرده ام. صبح شده. سرم هنوز دنگ دنگ مى کند. حرف زدن از ماجرا چیزى را عوض نمى کند. من سر جاى خودم هستم. کاش جایم عوض مى شد. کاش خودم عوض مى شدم. این روزها بیشتر کشنده شده اند. دردهاى آدمهاى تمامى ندارند. چقدر باید درد کشید تا به ته رسید. وقتی تصویر مردنم را می بینم دردم مى گیرد. مردن دردناک است حتى اگر آرزویت باشد. در خاک رفتن و دیدنش سخت است. خودم را تصور مى کنم ، شاید در خاک آرام بگیرم. ذهنم را خالى می کنم. هى خالى می کنم تا جنب و جوشم برگردد. سکون تمامى ندارد.
واقعا حرف زدن هیچوقت چیزی رو عوض نمی کنه اما قطعا دست روی دست گذاشتن و فقط منتظر عبور شدن هم چیزی رو عوض نمی کنه. باید شروع کرد. شروعی ساخت اما پر از امید برای آینده ای که نزدیکه.
امید دارم