بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امروز شارژر گوشیم را گم کردم، با خودم بردم توی ماشین که مثلا اگر در کلاس هایم باتری لو شدم بزنم به شارژ، شاید پیام مهمی یا تلفنی داشته باشم که برایم ضروری باشد. از آخرین باری که تصویر یک شارژر چسب کاری شده در ذهنم مانده همان اول صبح بود روی صندلی ماشین انداختم در کیسه پارچه ای سفید، بعد از آن دیگر ندیدمش. شاید در خانه شاگردم جا گذاشتم. شاید در خیابان افتاده یا در راه پله . نمی دانم. همه وسایلم را گشتم اما نبود. چند روز پیش هم یک وانت آبی پر آینه اش گرفت به آینه ام، یک آن تکان خوردم اما ماشین را جمع کردم و بخیر گذشت. هفته پیش هم نیم ساعت از کلاسم که گذشت به سوییچ ماشین نگاهی انداختم، دیدم در ماشین باز است، از همان جا زدم و قفل شد ، برگشتم همه چیز سرجایش بود. 

چه م شده ؟ همینقدر شلخته و بی دقت بودم، معمولا دنبال گوشی یا حلقه ام می گردم. یکبار که حلقه رفته بود داخل لنگه کفش روفرشی م و تمام مدتی که دنبالش می گشتم عصبی شده بودم. تا بالاخره وقتی رسیدم به تهران دیدم حلقه رفته توی کفش. من چیزهای زیادی گم کرده ام. آن شب که کلید انداختم و دیدم در خانه باز است بعد صد و ده را گرفتم و از شدت ترس و ناراحتی فقط صدایم می لرزید به پلیس گفتم همه طلاهایمان دزد برده، دیگر بعدش آرام شدم. سکه هایم که گم شد همینطور بودم. انگار یک جور بی خیالی خوش خیالی از پیدا شدن وسایل گم شده با من است. یکبار ساعتم توی کوچه افتاده بود و یکی از همسایه ها پیدایش کرده بود. حواس پرتیم دارد بیشتر می شود. هفته گذشته کلید را روی در گذاشته بودیم با دخترک . بعد که او آمد عصبانی شده بود از بی دقتیم. 

گم کردن و گم شدن کسب و کار من است. دلم را جا می گذارم مثل شیرین که دلش را جا گذاشت و رفت به بالین خسرو. گمگشتگی در ذات من است. جوری خیره ام به جریانات ساده زندگی انگار اولین بار است اتفاق می افتد. منتظرم مژدگانی بدهم به کسانی که گم کرده هایم را پیدا کنند. منتظرم . انتظاری سخت و طولانی و بی پایان. 

منتظر گمشده هایم و خود گمشده ام.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد