ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیرتر که می گوید آنقدر دیر می شود که من به ساعت دوازده و هشت دقیقه به نوبت یک هزار و صد و هفت ، خانم دکتر را ملاقات می کنم. اتاق دکتر عوض شده و دیگر آن اتاق انتهای راهرو نیست، و آمده روبه روی مبلهای سبز انتظار. و بعد به جای اینکه مسئول پذیرش نامت را فریاد بزند ، خیلی مودبانه شماره ت را صدا می کنند. پشت در چوبی در حال خواندن کتاب ناتوردشت هستم. خودم را تصور می کنم روی تخت معاینه و مردان بیرون را نگاه می کنم. چه چندش آور است اگر در و پیکری نداشت اتاق دکتر. شیشه ها جلوی صداها را گرفته اند. هیچ صدای آخ و اوخی به بیرون درز نمی کند. همهمه صداها آنقدر زیاد است که به سختی صدای نوبت ها شنیده می شود.به مسئول پذیرش می گویم پارسال آمده بودم. پرونده ام را پیدا می کند. خانم دکتر دارد با موبایلش حرف می زند و کاری با منشی مطبش هماهنگ می کند. بعد از کلی عذرخواهی نامه اعمالم را می خواند . تو قرار بود چیچی کولوژی بشی ، می نویسد دوسال است مریض مراجعه نکرده . اوه. بعد همه احتمالات را با هم چک می کنیم. اگر جواب آزمایش بتا مثبت بود قرصها را نخور. بعد هم سونو و آزمایش هورمونی. و بعد هم نوبت معاینه می شود. اسپکولوم مخصوص نوزادان را می آورد . شوخی کردم . سایز کوچک منظورم است و من خوشحال از دکتر مهربان که صدای من را در نمی آورد . لگنم را وارسی می کند . دردی ندارم. با هم به رکاب شکسته صندلی معاینه می خندیم. و هر دو ازشش صبح بیداریم. دکتر خوشحال است که بچه ای را نجات داده با سزارین به موقعش و کمرش را کش و قوس می دهد همانطور که من لنگ در هوایم. بعد از روی صندلی پایین می پرم چون دکتر آن را بالا برده بود. دکتر می خندد چون چهارپایه مخصوص پایین آمدن آن زیر قایم شده.
نزدیک به صبح هفت اسفند
اَدِل در حال تکرار است : آی آلویز لاو یو