ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
زن همسایه حرصش گرفته، اما می گوید من خیلی هم خوشحال شدم. اگر خوشحالی چرا ابروهای من را لنگه به لنگه کردی؟! اگر راست می گویی این جوری نمی شد!
روزی که من باید بیایم زیر دستان نازنین خانم همسایه و آرایشگر دقیقا روز عقد یک دانه پسرش باشد. من باید سنگ صبور و حتی سنگ زیر آسیاب باشم و از کار عروسش حسابی تعجب کنم و بگویم من که اصلا این چیزها را ندیده ام و نشنیده ام و محضرداری که من را عقد کرد هیچ کدام از شروط ضمن عقد را به من نگفت. نگفت که حق طلاق و مسکن و تحصیل و فرزند و مهریه و ... این چیزها را بگیرم. زن دانه دانه با موچین ابروهای اضافی را برمی داشت و ماجرای عقد پسرش را که چند ساعت قبل اتفاق افتاده بود، تعریف می کرد. من از شب یلدا که ابروهایم را برداشته بود، ندیده بودمش. تازه می گفت می دانم که دختر مفت خور نیست و دارد پابه پای پسرش کار می کند. من نمی دانستم باید طرف چه چیزی را بگیرم، طرف زن آرایشگر، پسرش که عاشق شده بود و از عکسش پیدا بود رامترین مرد دنیاست یا طرف ور فمنیست خودم یا زن امروزی که در حین عقد می تواند این چیزها را طلب کند و حق خود را جایی روی کاغذها ثبت کند و کسی بهش توی دلش بخندد که این ها زر مفت است. پسرم هر وقت تو را نخواهد می تواند رهایت کند و برود. اینها برای کسی خوشبختی نیاورده، باید هر دو زندگی را بسازند وگرنه که من هزاران بار مردانی را دیده ام که قانون را دور زده اند و زن را چزانده اند با همه حق و حقوق قانونیشان.
زن آرایشگر توی دلش غوغا بود. با سکه های کاملی که سر عقد داده بود و نمی دانست متقابل چه کادوهایی داده شده، خواهر و برادرش از دستش ناراحت شده بودند چون او به خاطر شرایط کرونا نتوانسته بود کسی را سر عقد بگوید بیاید. و هم چنین به خاطر شرایط ضمن عقد.
من بیچاره هم افتاده بودم زیر دستش و مجبور بودم آرام گوش بدهم گاهی بخندم با خنده هایش و هر وقت او آه کشید دلداریش بدهم و حتی گاهی همدلی کنم.
با همه این تفاسیر موهایم را خوب صاف کرد و همه موخوره هایش را گرفت و اما انگار خیلی کوتاه شد. و صدایم در نیامد. ابروهایم پر از پرز بود ولی صدایم در نیامد و بعدا خودم باز تمیزش کردم.
اصرار داشت که این چیزهای قانونی را باید بدانم چون خودم دختر دارم. خودش هم خوشحال بود که سر عقد هیچ دم نیاورده و دندان روی جگر گذاشته، منم بهش گفتم خوب کردی.
تا دلش قرص باشد. زن آرایشگر ، زن های زیادی را اینجا می بیند و باهاشان درد و دل می کند و آنها ماجراهایشان را سیر تا پیاز برایش تعریف می کنند و او هم ماجراها را برای بقیه می گوید. همه زنها داستانی دارند که او می داند. داستانها بیشتر جدایی است ، بیشتر شکاف بین طبقات اجتماعی و نداشتن توان مالی است.
زن آرایشگر خودش هم داستانی طولانی دارد.
که شاید وقتی دیگر نوشتم.
دفعه بعدی که باز ابروهایم را لنگه به لنگه کرد.
۱۶اسفند۹۹
چهارده روز مانده به بهار