ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چرا اینقدر یکهو دلم گرفت، نه اصلا. قبلش هم دلم گرفته بود. چون همین الان فهمیدم خوشبخت نیستم. هر چقدر هم سالی یکبار بروم سفر جنوب لب دریا و چند تا سفر شمال و این ور و اونور بروم و لباسهای خوب بپوشم و غذاهای خوب بخورم، کتاب های خوب بخوانم و مثلا بچه خوبی هم دارم. حتی توی نوشته هایم طوری برخورد کنم که انگار همیشه توی ابرهام و دارم از گلهای بهاری و میوه های تابستانی و برگهای پاییزی و برف زمستانی کیف می کنم. همیشه لبخند پت و پهنم روی صورتم کمرنگ نمی شود . همیشه برای هر کاری که بهم می گویند انرژی دارم. همیشه جوابم بله بوده و کمتر نه گفتم. همیشه صبحها خوش اخلاقم حتی اگر با صدای تلفن بیدار بشوم. حتی اگر کم خوابیده باشم. حتی اگر هیچ کس حالم را نپرسد خودم حال بقیه را می پرسم. اگر بهم زنگ نزنند بهشان زنگ می زنم. یواش یواش این دلتنگی لعنتی و این خوشبختی که ندارم، دارد گریه ام می اندازد. امشب وقتی شومیز فلامینگوم را پوشیدم و گفتم شاید تا چهل سالگی دوام نیاوردم و نتوانستم بپوشمش. آخر گذاشته بودم با فلامینگوهام با کیک فلامینگوییم عکس بگیرم و بنویسم زیرش چهل ساله شدم. یک چهل ساله خوشبخت. چه خوشبختیی. چه خوشبختیی که من فقط از همه دنیا توی قلبم یک عشق دارم که به همه وسعت دنیا دلم را بزرگ می کند و هر چقدر هم دلتنگ باشد ، هر چقدر هم غصه داشته باشم.هر چقدر هم هیچ وقت فهمیده نشدم توی این زندگی کوفتی که خودم برای خودم درست کردم. که محبورم می کند داد بزنم. مجبورم می کند که هدفون بگذارم توی گوشهایم که صدایش را نشنوم. دلم می خواست یک چیزی می گذاشتم توی دهانش که نتواند دیگر حرف بزند. و یک جمله تکراری را هزار بار تکرار نکند. که من کی راحت می شوم از دست این صدا، این دهان، این حرفهای تکراری بیخود که من هزار سال زیربارش نمی روم. دلم نمی خواهد این زندگی برای من باشد. همه فکر می کنند زندگی من همانهاست که اول گفتم. هیچ کس از اینهایش از فریادهایش، از گلوپاره کردن و نفهمیدن هایش خبر ندارند. از بغضی که قورتش می دهم که کسی صدای گریه هایم را نشنود.
چطور می شود اینقدر له شوم از حضور این مرد؟ چطور می شود که اینقدر تحمل ناپذیر است. چطور
چرا
چرا
چشمایم تار می شود و چیزی نمی بینم که تایپ کنم . از درد می نالم. از درد تنهایی، از درد هیچ کسی را نداشتن ، از درد بی درمان ،
از درد این زندگی که واقعا طاقت فرساست. و لحظاتی که دوستش دارم در چاه خودم فرو رفته ام که دوست داشتنی است، خانه نیستم که حالم خوب است.
در خانه من ، تنهایی خوب است.
من تنهایی، خوبم.
۲۸فروردین۱۴۰۰