ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز اولین جلسه کلاس داستان نویسی شروع شد. به کلاس آنلاین بالاخره با نیم ساعت تاخیر وارد شدم. برای ورود مشکلی بود که همه بچه های کلاس داشتند. جوانترین دختری بود بیست ساله و مسن ترین خانمی بود به نام فائقه که می خواست زندگینامه اش را بنویسد. چند نفر هم هم سن من بودند. دو نفر از آلمان و دختر فائقه از کانادا.
موقع معرفی استاد نامم را صدا زد و گفت باید انگیزه دیده شدن و خوانده شدن داشته باشی برای اینکه بنویسی. و من نفسم بند آمده بود. همان اول کار بهم گیر داد. یک تمرین داد که همان موقع در کلاس بنویسیم، یک شخصیت و مختصاتش با چیزهایی که بهمان یاد داد. من اولین نفر فرستادم. با چیزی که گفته بود فرق داشت اما وقتی همه فرستادند و خواندیم و اشتباهم مشخص شد ، باز وسط نوشته ها صدایم زد که آن زن زیر دوش پلاژ را دوباره بنویس.
و بعد دیگر کلاس تمام شد. من هنوز داشتم می نوشتم.
باید دو تا داستان بخوانم
صبحانه در تیفانی که قبلا خوانده م اما برای کلاس باید باز هم بخوانم تا یادم بیاید.
تدی یک داستان کوتاه از سلینجر که پی دی افش را پیدا کردم.
هیجان زده ام.
بعد هم باید سیصد کلمه درباره شخصیت که ظاهرش را می بینیم بنویسیم و با کانالهای اجتماعی شده،
اسم ، جنس، سن، شغل، تحصیلات، دین، خانواده، اهلیت...
برای شنبه باید بفرستم.
خیلی خوشحالم که این همه کار دارم.
وسط درس استاد پرسید دوست داشتید به جای کدام شخصیت رمان بودید وقتی رمانی خواندید که از زندگیتان بسیار دور بود اما دوست داشتید آن شخصیت بودید و من گفتم آناکارنینا.
۱۴۰۰/۲/۷