بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تا صبح عین مرغ پر کنده تا وقتی ام که خیالم راحت شود خوبی. از بس که هر روز خبرهای ناگوار و ناگهانی می شنوم از اقوام و دوستان و نزدیکان ، باید هر روز خیالم راحت شود که خوبی . نشانه ای بفرست. از خودت بهم خبر بده.

دم غروب رفتم توی کوچه بعد از کلاس داستان نویسی. یکهو ماه آم به چشمم و داشت به نیمه نزدیک می شد. چقدر براق و روشن بود. ماه ، نوید داد که شب دارد می رسد. و من دهنم پر از کلمه بود.

لوح اول گیلگمش را خواندم. قبلا نسخه ای را خوانده بودم که شاملو نوشته اما امروز ترجمه دکتر منشی زاده را شروع کردم. و خداحافظ گری کوپر را که مدتها در لیست کتابهایی بود که باید می خواندم را برای هفته آینده باید بخوانم. حالا شخصیت را مثبت کردم و باید در مقابل یک یک شخصیت منفی در تله کابین بنویسمش.


به وقت چهل سالگی وسواسم بیشتر شده. وسواسم به اینکه تو هر لحظه و هر زمان خوب باشی.


۱۴۰۰/۲/۲۷



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد