بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

برایم دوست صمیمی هم سن و سالی نمانده، فقط دو نفر از قدیم هستند که هنوز من را تاب می آورند. یکی از آنها آمده نوشته که شوهرش پنج سال است چیزی را پنهان کرده ، و حالا نتوانسته دیگر تحمل کند و با هم رفته اند بیرون و اعتراف کرده. پنج سال است که مرد سیگار می کشد. روزی یکی دو نخ سیگار و دوستم اصلا متوجه نشده. یکی دوبار هم لباسش بوی سیگار می داده و گفته همکارانم در تراس سیگار می کشند . حالا از نظر دوستم این ماجرای وحشتناکی به نظر نرسیده ، قابل هضم است اما چیز دیگری که برای دوستم سنگین آمده این است که مرد عادت دارد با جمع دوستانش که شامل پسرها و دوست دخترهایشان بوده شرکت می کرده  و هیچ گاه جرات نکرده زنش را با خود ببرد. از ترس سیگاری که کشیدنش را پنهان کرده و از ترس جمعی که خیلی متفاوت بوده مثلا پسرها حرفهای زشت می زنند جلوی زنها و ابایی ندارند. مرد دوست نداشته زن ناراحت بشود. دوست نداشته که از جمع های دوستانه مرد بدش بیاید. یک روز با هم رفته اند بیرون و بدون بچه ها تا یک نیمه شب حرف زده اند. با همه این حرفها دوستم فقط می گوید دیگر نمی توانم بهش اعتماد کنم. 

من نمی توانستم باهاش همدلی کنم. من خودم خیانتکارم و هیچ حسی نسبت به این اتفاق نداشتم. به خودم فکر کردم . 

اصلا اعتراف چه معنایی دارد؟ دوستم کار مرد را پنهان کاری می گوید. پنهان کاری چه عواقبی دارد؟ 

نمی دانم.

هزار سوال بود. هزار سوال بی جواب. چقدر روابط آدم ها پیچیده است. نمی شود برای کسی نسخه پیچید.


۱۴۰۰/۳/۲۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد