ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هر دوشنبه قبل از کلاس امیدی در روحم جریان دارد. چیزی که مثل اینکه من استعدادش را دارم یا یک هم چنین چیزهایی، اما بعد وقتی کلاس داستان نویسی مقدماتی تمام می شود همه آن ذره امیدی که داشتم نقش بر آب می شود. بعد خودم را دلداری می دهم. بعد می خواهم که پوستم کلفت باشد. می خواهم که باز بنویسم و بعد از نو شروع کنم. این حس در رفت و آمد است. مثل جریان زندگیم. مثل امید در جریان زندگیم که با یک لاته دوباره به جریان می افتد. و با یک پیام دیرهنگام باز تکانی می خورد و نوری می تاباند.
۱۴۰۰/۴/۱
ماه نو
فصل نو
آغاز تابستان۱۴۰۰