ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دلم گرفته بود و چراغ های راهنمایی و خطر چشمم را می زد و آب می انداخت . به خانه رسیدم . ایوان نداشتم که بروم و بر پوست کشیده شب انگشت بکشم . تا می آیم به خانه مامانم عادت کنم باید برگردم . مامانم اصلا دلش نمی خواست بروم . اما من بهانه گلدانهایم را داشتم . بوی عطر بابا ماند روی صورتم و تا برسم خانه توی سرم بود . حالا همه اش فکرهایم می رود به سوی از دست دادن . لحظه ها برایم مثل چیزی با ارزشند که نباید به راحتی از دستشان بدهم . می آیم و می روم . می مانم و باز می روم . و بغض از دم غروب چنگ انداخته . خودم را آرام می کنم که باید بگذری و خوش بگذرانی و بهترین باشی و بهترینها را بخواهی . سخت است اما من پافشاری می کنم که همه را داشته باشم . خوبیها و خوشیها حتی اگر فقط یک کیک پر از توت فرنگی خوشمزه باشد برای تولد مادرم . یا خنده های پدرم وقتی برایش جوکی می خوانم .