بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

توکیو

خطر اسپویل سریال خانه کاغذی

فصل جدید خانه کاغذی یا سرقت پول همین الان تمام شد. دل آشوب گرفتم. این دفعه از ردیف دندانهای برلین خیلی خوشم آمد. نمی دانم چرا دفعه پیش بهش دقت نکرده بودم. وقتی که توکیو با نایروبی درباره مردن حرف می زد ، اینکه دوست داری بعد از مرگت چی  ازت بماند؟ چه یادی؟  انگار توکیو فهمیده بود این بار دیگر نوبت اوست که در این جنگ نابرابر خواهد مرد. چرا اینقدر راحت درباره دزدی صحبت می کنند؟ اصلا دزدی را چیز به حقی می دانند. دزدی چطور کاری است؟ مثلا برلین به پسرش می گوید اگر چیزی را می خواهی مال خودت بکنی باید آن را بدزدی. یا آنجا که توکیو با نامزد سابقش حرف می زنند.

صحنه رقص توکیو و ریو خیلی رویایی و قشنگ بود و چقدر در آخرین لحظات برای ریو دردناک به نظر آمد.

اما هر چه بود خیلی قشنگ بود، دسامبر بقیه اش می آید.

افسردگی مثل یک تونل تاریک و بلند است که من را از جهان بالای ابرها به پایین پرت کرده است. جهان پایین تر از ابرها را تنها افرادی می بینند که بالهای خود را شکسته اند و زیر ابرها گیر افتاده اند. زمین تاریک و مرطوب و سرد است. هوای اینجایی که من هستم دهانم را می دوزد . مثل اینکه واقعا نتوانم لبهایم را از هم باز کنم. همین است که به سختی حرف می زنم . نمی توانم برای کسی توضیح بدهم من ته چه سیاه چالی گیر افتاده ام. نمی توانم حرف بزنم و برای کسی بگویم چقدر هیچ چیز این دنیا شبیه دنیای بالای ابرها نیست. آدمها در چشم من پرنده هایی هستند که بالای ابرها زندگی می کنند. دنیای بالای ابرها همیشه هم بهشت نیست، اتفاقا روزهای جهنمی هم کم ندارد.


ص ۱۴۰ 

مرلین مونرو غمگین نیست

من را در بینهایت جای بده

فیلم the fault in our stars را دیدم و باهاش خیلی اشک ریختم. خیلی جاها خودم را جای دختر گذاشتم، جای پسر . جای دوست داشتنی که در دلشان بود. 

ممنون که باعث شدی این فیلم را ببینم. 

باحجاب ها؛ رادیو مرز

ممنونم از مرضیه به خاطر این اپیزود رادیو مرز و در مورد این موضوع که شجاعت می خواهد ساختن همچنین پادکستی. باورت نمی شود که تمام تجربیاتی که گفته شد حرفهای منم بود. و دقیقا دقیقا اینکه نماد حکومتی هستی. این حرف و شنیدن آن از سمت کسانی که تو را می شناسند بسیار سخت است. حتی کنار گذاشته شده از سمت کسانی که سالها تو را می شناسند ولی به خاطر پوشش تو را کنار می گذارند. به خاطر این نوع ظاهر سریعا به ذهن دیگران خطور می کند که تو با ما نیستی. در مدرسه ای بوت پوشیده بودم و با یک شلوار که کمی کوتاه بود و بهم گفتند برو خانه و لباست را عوض کن و من دیگر به آن مدرسه به عنوان معلم برنگشتم. من خیلی وقت است از این حکومت دست شسته ام. داستان من را گفتی . سالهای سال است ... 

نمی  دانستم چرا هیچ وقت به سمیرا نگفتم که دوست دارم در میان نقش جهان او را در آغوش بکشم .


ص۱۲۳

مرلین مونرو غمگین نیست

رشته ها را من می ریزم

آش گذاشتم. نمی دانم چرا اما شروع کردم بهش قل هو الله خواندن و فوت کردن و برای اینکه حالت کاملا خوب شود نیت کردم. من کی از این کارها یاد گرفته ام، نمی دانم. از دیشب که نخود و لوبیاها را خیس کردم دلم خواست امروز آش بپزم. انگار آش پختن حالم را خوب می کند. یاد عصرهای جمعه باغ آقاجون می افتم که بابا همیشه عجله داشت برای اینکه از دماوند برگردد یا از شمال عمو جان برگردد و ما توی ترافیک برگشتن باشیم اما آش رشته نمی گذاشت. باید صبر می کردیم آش رشته را می خوردیم و بعد می رفتیم و من دقایق آخر با بقیه بودن و حس خوب شادی که در کنار جمع داشتم را تا آخرین لحظه برای خودم جمع می کردم . انرژی خوب آن روزها با من است. هنوز بوی خانمجان توی تنم می دود وقتی سفت بغلم می کرد و با دانه های عرق صورتش ماچم می کرد و می خواستم از دستش فرار کنم . حالا دلم از آن بغلها می خواهم. و دیگر خبری از آن روزها نیست. نه کسی حوصله پختن آش رشته دارد و دور هم جمع شدن ها سخت تر و کمتر شده. برای دل خودم و برای حال خوب دل تو نخود و لوبیاها ریختم توی قابلمه با پیاز داغ و زردچوبه هم زدم و نیت کردم. رشته کارهایت به دستت بیاید و باز خوش خوشانت باشد . همین.

هزار قناری خاموش در گلوی من

خوابم برده بود روی مبل با چراغهای روشن و آشپزخانه ای متلاطم از طوفان امروز ظهر تا همین چند ساعت پیش. دلم می خواست خوابت را می دیدم. اما یکهو بهم حمله کرد. شاید اگر تو بودی می نوشتم نوازشم کردی و نازم را کشیدی تا چشمانم را باز کنم و صدایم کردی. اما من تسلیم شدم و او فتحم کرد. خیلی زودتر از دستان تو ، خیلی زودتر از لبهای تو، خیلی زودتر از اینکه قلبم بخواهد با تپشهای قلب تو یکی شود ، آمد و فتحم کرد . کتابی که  داشتم می خواندم از روی مبل افتاد. من زیر نور لامپهای سقفی می لرزیدم. و تنم ، تنها بود. تنم پر از خواستن بود و انگشتش من را می کاوید. و در آن جستجوی زمان از دست رفته، پائیز هجوم آورده بود. تنم هیچ برگی نداشت ، طوفانش من را باغ بی برگی کرده بود. باغی که هیچ نداشت جز یک قلب عاشق تنها. خواب از سرم پرید. عاجز و ناتون از از فتح باغ برگشتم روی توالت فرنگی و بر هر چه بود و این دنیا خودم را خالی کردم.

چقدر دستهایم تنهاست. بی پناه بی پناه در این شهر خاموش .

بیا و فتحم کن.

دلم خیلی خیلی تنگ است. گوش راستم سوت کشید،اما هیچ کس دلش برای من تنگ نشده. دراز کشیده ام روی کاناپه آبی. پولک های روی تابم نور می اندازد روی مچ دستم که دارم می نویسم و قشنگ است. نمی دانم چه می کنی ولی خیلی دلم برایت تنگ شده. 

بگو که خورشیدک من خانه را روشن می کند

صبح که بیدار شدیم مامان رفته بود. بعد بهم پیام داد که هنوز هواپیما پرواز نکرده و فرودگاه خیلی شلوغ است. و بالاخره بعد از سه ساعت تاخیر پرواز کرده بود و رسیده بود نجف و همان موقع از هتل بهم پیام داد که رسیدیم و خیالم راحت شد. از وقتی مامان این گوشی سامسونگ جدید را خریده عکس می گیرد و توی گروه مان می فرستد و خنده ام می گیرد و بیشتر عکسهایش تار می افتد. اما بعضی وقتها هم عکس های خوبی می اندازد مثل دو هفته پیش که رفته بود کنار دریا. 

بیدار که شدم بابا هم نبود. چای داغ بود. خورده بود و رفته بود. می دانستم می خواهد برود مادر را ببیند. بهش پیام دادم من دارم می روم خانه شما کجایین؟ تا پیام را دادم خودش بهم زنگ زد که من مادر را دیده ام حالا می روم باغ. من تند تند تمام بهم ریختگی های مهمانی شب قبل که برادرهایم آمده بودند ، جمع کردم. دیشب تا توانستم با فندق عمه بازی کردم. صورت گرد من تا باهاش حرف می زدم از خنده غش می کردم. دلم می خواست توی بغلم فشارش بدهم آنقدر که شیرین و خوردنی است. وقتی می آید دنیایم بهشت می شود. انگار که دیگر آن غمگین همیشگی نیستم. سر شام هم بغلش کردم تا مامان و بابایش شام بخورند. دارد بزرگ می شود و یاد گرفته غلت بخورد. 

بعد از جمع و جور کردن خانه راه افتادیم. سر اذان ظهر رسیدیم خانه. دم گلفروشی برادران رجبی ایستادیم و من برای خودم آفتاب گردان خریدم و دخترک هم یک مدل گلهای ریز که من را یاد توت فرنگی می اندازد برداشت و تا رسید به خانه آن ها را توی گلدان گذاشت. منم گلهایم را ، خورشید هایی که اول پائیز به خانه آورده بودم با عشق در گلدان گذاشتم. خیلی وقت بود برای خودم گل نخریده بودم. و حتی عکس نگرفته بودم. 

بعد از ولو شدن شروع کردم به آشپزی. عدس پختم، لوبیا و نخود خیس کردم برای آش رشته فردا. یکهو هوس کردم . ماکارونی پختم که پاستا درست کنم دیدم خامه ندارم . و یک عالم چیزهایی که در یخچال ته کشیده بود. لیست نوشتم و برای مردخانه فرستادم. هنوز منتظرم تا خریدها را بیاورد و پاستا را برای ناهار بخوریم.