-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1383 12:21
هر شب کابوس می بینم. اگرشـــــــب نبود اگر سـکوت نبود اگر اشــــک نبود اگر تنـهایی نبود اگر ســـرما نبود اگر مـــــــاه نبود اگر ســتاره نبود اگر هـــــیچ نبود اگر بــــاران نبود خیال؛ برف؛ دریا؛ مرگ نبود؛ من هیچ گاه یاد تو نمی افتادم . چرا ؟چرا؟ چـــــرا؟ ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهرماه سال 1383 12:45
باد سرد پاییزی می پیچد و موسیقی دلگیر غروبهای پاییز و شبهای سرد را با خود می آورد : یه دلم می گه برم برم ؛ یه دلم می گه نرم نرم ....سلطان قلبم تو هستی ... ؛ پنجره را می بندم . صدا کمتر می شود و آهسته آهسته مرد شبگرد تنها دور می شود . تلخی بغضی آشنا گلویم را می گیرد و سعی می کنم اشکهایم نریزد .چرا گاهی اوقات دلم می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1383 12:57
دیشب خواب دیدم دارد باران می بارد . و صبح که بیدار شدم هوا ابر و آفتاب با هم بود . این هفته خیلی خسته شدم ولی بهم زیاد خوش گذشت . و باز هم روزهای تکراری مثل هم شروع شد . با باد و طوفان . و برگهای زرد روی زمین را فرش کردند . " درختان دست و دلباز تمام اسکناس برگها را به دست باد دادند . سخاوت را به مردم یاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1383 15:32
برای اینکه این فلش رو توی وبلاگ یا سایت قرار بدید میتونید این تگ رو <embed src=" http://www.sharemation.com/karobar/kid.swf " width="375" height="185"> کپی کنید توی وبلاگ. (منوی بالای صفحه ی وبلاگتون قسمتی که View Html source نوشته رو کلیک کنید و این تگ رو کپی کنید.)
-
برگریزان (۷)
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 13:31
با خودم ؛ چه بیخودم . و با دیگران ؛ تنها. اما با تو ؛ ستاره ای می شوم در کنار ماه . ماهی کوچک قرمز دریا گلی می شوم در باغچه . نوای دلنشینی در شب. با تو با تو ... مثل رویای شیرین دم صبحی . مثل مثل روزهای چهارشنبه ای . پر از مهر . پر از آغاز دوستی. احساس سبکی ؛ سبکی تحمل ناپذیر هستی . دلم می خواهد باران بگیرد ؛ و ببینم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 16:14
برای حامد.ط و همه آنهایی که نمی شنوند . ........................... در سکوت ژرف خود چه صدایی را می شنوی؟ می دانی صدای آب چیست ؟ یا آواز گنجشکان تو با آن چشمان و دستهای توانایت می شنوی در انتهای نشنیدن. تو؛ صدای کائنات را در سکوت معنا می کنی . و خدا ؛ که همواره موسیقی روان توست. و احساس محبت را ؛ در عمق وجودت لمس کرده...
-
برگریزان(۶)
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 16:35
وقتی به باغچه سر زدم همه گلهای نرگس را چیده بودند سهم من چیزی نبود به جز برگهای سبزی که لمسشان کردم . غصه نداشتن غصه نبودن من همیشه دیر رسیده ام . 2004/2/28
-
برگریزان(۵)
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 16:34
دو گنجشک تپل که با هم می خواندند؛ با هم پریدند با اینکه سواد نداشتند؛ اما می دانستند برای پریدن ؛ اگر با هم باشند به هر جا بخواهند حتی انتهای آسمان می رسند. و از خطر کردن هرگز نترسیدند! 2004/2/27
-
برگریزان (۴)
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 16:23
دانه های انار یادت هست ؟ همانها که که دلم می خواست تو هم بودی و با هم می خوردیم گاهی شیرین بود گاهی ترش طعمشان هنوز هست طعم همان دلتنگی را می دهد همان روزها که چشمهایت را در خواب دیده بودم حالا می فهمم چرا می گفتی خودت انارها را بخور . دلت می خواست بفهمم دلتنگی چه طعمی دارد. 2004/2/26
-
برگریزان (۳)
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 16:21
برای داشتن تو باید رها شد از همه فکرها و سکوت کرد مثل اول صبح که همه خوابند و فقط منتظر گنجشکان شد و آفتاب که بشوید همه دلتنگیها را داشتن تو ساده هم نیست مثل ریاضیات ! اما لذت بخش تر از خوردن بستنی با طعم شاتوت است یا توت فرنگی . چه فرقی دارد برای کسی که تو را ندارد . چه فرقی دارد برای دخترک پشت پنجره یا نشسته روی...
-
برگریزان (۲)
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 16:06
از من خالی شو. از من و حرفهایم ؛ از من و نوشته هایم؛ از من و شعر های دلتنگیم؛ تا وقتی باز گشتی ببینی؛ که بی من بودن تو بهتر از بی تو بودن من است . 2004/3/1
-
برگریزان (۱)
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 13:48
پیغامی برای آسمان نداری؟ من نامه هایم را گم کردم به دست باد و آب و خاک سپردم و هر شب خوابش را می بینم تا دلم برایش تنگ نشود کاش صدای زنگ بلند می شد همان صدا که می گوید بیا این هم نامه هایت . 2004/2/29
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 13:02
خیلی وقت است که زنگ آخر خورده است . من خوابم برده و هیچ کسی منرا صدا نکرده . همه سرویسها رفته اند و سکوت مدرسه من را ترسانده . من کلاس اول راهنمایی ام و هنوز نمی دانم وقتی از سرویس جا بمانم چه باید بکنم ؟ هیچ کس نیست حتی مدیر مدرسه . من کلاس اول راهنمایی ام و همین جا است که بچگی را از من می گیرند و از من می خواهند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 15:44
هر چه آسمان گسترده تر باشد ؛ ابرهای سبکتری داشته باشد ؛ یا ستاره های درخشانتری من از زندگی بر روی زمین سرشارم . می دانم اگر ساکن آسمان بودم آرزوی زندگی بر روی خاک ؛ رویای هر شبم بود ؛ مثل حالا که هر شب خواب آسمان را می بینم ! زندگی چیز غریبی است . و از آن غریبتر ؛ ما آدمها که زندگی را می فهمیم به اندازه گلدان شمعدانی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1383 12:52
فردا بدون امضا یکساله می شود .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1383 10:40
سرد است و بادها خطوط مرا قطع می کنند آیا در این دیار کسی هست که هنوز از آشنا شدن با چهره فنا شده خویش وحشت نداشته باشد ؟ آیا زمان آن نرسیده ست که این دریچه باز شود ؛ باز باز باز که آسمان ببارد و مرد ؛ بر جنازه مرده خویش زاری کنان نماز گذارد ؟ فروغ
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 12:34
آره ؛ اشتباه می کنم . و تمام زندگی من پر شده از این اشتباهات که حالا به اینجا رسیدم . به یه بیماری که فکر می کنم تو هم توش مقصر بودی . تو اومدی یه چیزهایی گفتی که نه سیخ بسوزه نه کباب ! اما نمی دونم ؛ قربانی شدم . چون دوستی از نوعی که تو می گفتی بلد نبودم . ولی حالا یاد گرفتم . توی قانون تو معنی کلمه ها با هم فرق داره...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 11:31
بارون باز هم ببار. ........................ ............................. .................................
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 16:40
بازگشته ام .خسته . هلاک یک خوش گذرانی طولانی بی حواس . شناور شدن بی حد در سنگینی بی وزن آب . آبی بدون انتها . بدون سر و ته مثل قصه های بلند . برگشته ام ؛ از فرارهای بی وقت خودم . بازگشتم به خودم . به تاریکی و روشنایی کم خودم . از خودم فرار کردم و رفتم به سفری درونی که از خودم دور باشم . و در سفر درونی هم ؛ باز از خود...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 10:18
تا اطلاع ثانوی من زندگی رو دوست دارم تا همیشه !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1383 16:19
این رمینا ی ماست . بگید ماشالاه .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 12:14
آفریده شدم برای دوست داشتن و کسی نبود که دوستم بدارد . آفریده شدم برای محبت کردن و کسی نبود پاسخ بدهد . آفریده شدم برای درد کشیدن . برای رنج کشیدن . و همدردی نبود آفریده شدم برای محدود شدن در محدوده محدود درون و بیرون خودم و آزادی نبود . آفریده شدم تا کلمات باید و نباید ؛ اما و اگر و شاید معنی پیدا کند . آفریده شدم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1383 10:40
زمان: 15 تا 20 مرداد (پنجشنبه تا سه شنبه), از ساعت 17 تا 20 نشانی: تهران, میدان قدس, خیابان باهنر, بعد از سه راه مژده, کوچه فرانی (دومین کوچه سمت راست), انتهای کوچه, پلاک 10 توضیح بیشتر
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 16:40
رو به دریا می ایستم .و مجسم می کنم .همه درون قاب لبخند می زنیم .عکس سیزده سال پیش دوباره زنده شد . و دوباره همه ما کنار هم جمع بودیم . مجتبی فیلممان را بر می داشت و هی می گفت سلام کنید . و بعد هم از خدافظی هایمان . توی دفتر خاطرات رستوران آبی اسم همه را نوشتم و نوشتم جای رمینای کوچولویمان خیلی خالی بود . دریاچه ولشت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 13:06
مترسکی تنها وسط یک دشت ایستاده بود . دلم برایش سوخت و او را به خانه بردم . او را در قشنگترین گلدانم کاشتم . کلاه پدرم را روی سرش گذاشتم . موهایش را با روبان مادر بستم. و زیباترین لباسم را تنش کردم. یکی از پرهای طلایی را کندم برای کلاهش . مترسک تنهای من حالا قشنگترین گیاه روی زمین بود . او را کنار حوض گذاشتم تا همه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1383 11:27
بهش می گم دلم می خواد مثل اصحاب کهف برم یه جای دور و بگیرم بخوابم و بعد از چندین سال مثل اونها یا بیشتر از اونها بیدار شم ببینم چقدر همه چیز بهتر شده . نازی تعریف می کنه از سفرش . و من باهاش می آم کنار آدمهایی که بیست و پنج سال از سرزمینشون دور افتادند . اما نگاهشون انسانیه . دلم می خواد یکهو همه نگاهها رو عوض کنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مردادماه سال 1383 20:23
چشمانش بسته است .در خواب شیرینی فرو رفته . فردا چهار ماهش می شود .چقدر دوستش دارم مثل یک آرزوی دست نیافتی . روزی می شود ببینم عشق در مقابل چشمانم نفس می کشد ؟ دلش آرام بالا و پایین برود ؟ انگشتان کوچکش انگشت اشاره ام را محکم بگیرد . و بو بکشم تمام وجودش را . در آغوشم به خواب رفت . پس از مدتها چقدر خواب کردن یک نوزاد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 تیرماه سال 1383 19:41
از این صورت هزار رنگ ؛ از این خودم ؛ که هر روز در آینه دیگران ؛ لبخند می زند ؛ بیزارم . چرا دیگر سفید نیستم ؟
-
(۷)
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1383 19:47
نوشتی باید این هفتگانه را تمام کنی تا همه چیز تمام شود . سرم سنگین است .گیج و منگم . سخت نفس می کشم . و گوشهایم گرفته است . صداها را خوب نمی شنوم . می دانم این حالت به خاطر قرصهایی است که این چند روز برای خودم تجویز کرده ام . دیشب خوب نخوابیدم . باران نمی گذارد . انگار کسی پشت پنجره اتاقم با سطل آب می ریخت . ترسیده...
-
(۶)
سهشنبه 23 تیرماه سال 1383 15:28
نوشتی: در ابتدای رویش پوسیدم .هنوز سبز نشده ؛ شکوفه نداده ؛ می گندم . مرگ تولد .سرگردانی حرفها ؛ کلمه های بیهوده ؛ کتابهای نخوانده ؛ گلهای خشک شده ؛ خمیازه های کشدار بی حوصلگی ؛ عصرهای دلتنگی ؛ هنوز سرم گیج همیشه هاست ! بی هیچ خواهش و توقعی تنها تمنایم مرگ است . تصمیم گرفتم فقط بنویسم . تنها کاری که از انجام آن سیر...