ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
برایم جالب است وقتی تکه های پازل این روزهایم را بهم می چسبانم و هیچ نتیجه ای نمی گیرم که دارم پشت سرهم بد می آورم و عین خیالمم نیست !
شنبه :خسته می شوم از کار کردن . از کار کردن با جماعتی عجیب . از مدیر عاملی که به هیچ وجه درکش نمی کنم . لزومی نیست اما دیگر نمی توانم ادامه بدهم . ادامه بدهم به این همه دوز و کلک و دورویی و تزویر .
یکشنبه : کیف پولم را در دانشگاه گم می کنم ، گواهینامه ، کارت دانشجویی و عابر بانکم و ... به چشم بر هم زدنی نیست می شود . می خندم و عبور می کنم . حالا که گم شده چکار می توانم بکنم ؟ به ناامنی فکر نمی کنم . به امنیتم فکر نمی کنم . به بی خیالی خودم سیخونک می زنم .
دوشنبه : منتظرم . منتظر کسی که تلفن بزند اما نمی زند. شاید تا آخر عمر هم نزند و من حسرتش را بگور ببرم .
سه شنبه : سر کار می روم اما شخص جدیدی را جایم آورده اند و من مثل مهمانها بیخودی تا آخر ساعت کاری می مانم و حتی کار را به تازه وارد توضیح می دهم و می خندم و به این فکر نمی کنم که دو ماه حقوق نگرفته ام .نمی دانم به چه چیز فکر می کنم که اینهمه حالم خوب است .
چهارشنبه :ادبیات نمایشی یا پژوهش در هنر ؟ کلاس داستان نویسی یا جواهر سازی ؟
پنج شنبه : تسویه حساب بماند برای شنبه .
بگو کجاست آن امیدی که در ته مایه من وجود دارد و خودم نمی بینم . بگو کلید برق کجای اتاق تاریک است ؟ بگو کجای آینده من روشن است که باز هم به همه اتفاقات می خندیدم و نگذاشتم که کم بیاورم . کجاست آن نیرویی که اشکهای شبانه ام را به خنده های روزانه تبدیل می کند ؟ بگو کجاست ؟