بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیدن هاله برایم زندگى دوباره بود.

دلم برایت تنگ شده یک دنیا و اشک می ریزم از اینکه در این دنیای به این بزرگى فقط جاى تو کم بود؟؟؟

آخ که راحت شدى عمو عباسم

دلم برایت خیلی تنگه. منم صدا کن قربون شکل ماهت.

هر وقت دلم مى گیرد با خودم با تو حرف مى زنم و تو را در موقعیت هاى زندگىم مى گذارم.

یعنى ما نمى توانستیم دوام بیاوریم؟

یعنى قلب من تاب نمى آورد

پس چگونه مى توانم اینهمه درد و رنج و نادانى را تحمل کنم؟؟؟ چرا اینطورى شد؟

تو هم همین را مى خواستى؟

عکس دونفره عقدم را برداشته و با خودش حرف مى زند:

چرا وقتى دو نفر عروسى مى کنند این قدر خوشگل مى شوند و تغییر می کنند؟

بعد یکهو بیهوا ازم مى پرسد: مامان

وقتى تو با بابا ازدواج کردى دوستش داشتى؟

بهش نگاه مى کنم و مى گویم : آره...