-
ناموس
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1400 00:22
در دنیایی که مرد راحت می تواند سر زنش را ببرد و در خیابانهای شهر قهقهه بزند و از کارش خشنود باشد ، در این سرزمین ، چگونه می شود نفس کشید؟ حالت از مردها بهم نمی خورد؟ هیچ زنی ناموس، هیچ کس نیست. این شعرها را دور بریزد لطفا. دوران غیرت و ناموس به پایان رسیده است.
-
آینه خانه
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1400 22:35
طاقچه مسابقه داستان کوتاه گذاشته . یعنی دوباره شرکت کنم؟ و این بار داستان های برنده را نشر ثالث چاپ میکند.
-
ای که می جویی گشاد کارخود از آسمان آسمان ازما بود سرگشته تر درکار خویش
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1400 21:44
امروز هر خیابانی که گذشتم و از هر اتوبانی که رد شدم، از آسمانش عکس رفتم. برایم مثل یک مدیتیشن بود که به ابرها نگاه کنم، بدون اینکه تصادف کنم یا منحرف بشوم یک عکس با دقت بیاندازم. و توی گوشیم پر از عکس آسمان آبی با ابرهای قشنگ آسمان است . چه کسی بود که گفت آسمان هر جا همین رنگ است؟
-
دخترکم دارد بزرگ می شود
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1400 00:05
دخترک هر شب قبل از خواب یک کتاب می خواند . یک سررسید برداشته و خاطراتش را می نویسد. کلماتش را هر طور که می گوید می نویسد البته قرار بر این است که من نخوانده باشمش. اما من غش کردم برای نوشتن هایش. من از راهنمایی دفتر خاطرات داشتم. او از هفت سالگی. اینها یعنی تغییر نسل. وسط کتاب خواندن خوابش می برد. امشب بغلش کردم موقع...
-
آتی
شنبه 16 بهمنماه سال 1400 00:24
آتیه در فیلم خسوف خیلی زیباست، حتی اگر چشمانش سبز نبود من او را خوش قیافه اعلام می کردم. جوری نگاه می کند که دل آدم آب می شود . برای همه پسران برومند این مرز و بوم ، همچنین دختران زیبا و خوشگل و نازنینی آرزومندم.
-
جمعه ی نیمه زمستان
جمعه 15 بهمنماه سال 1400 18:16
وقتی رسیدم خانه بابا لوبیاپلو را درست کرده بود و اوووف چقدر خوشمزه شده بود. صبح وقتی بیدار شدیم به الهام پیام دادم می آیی برویم باغ کتاب. قبل از اینکه مریض شوم قرار بود برویم که نشده بود. الهام بهم زنگ زد بعد از نیم ساعت که من توی راه باغ کتابم. و من شگفت زده از این همه دل به دل راه دارد، تند تند مایه لوبیاپلو را و...
-
سرد بدون برف
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1400 23:19
خوشحالم چون فردا تمام روز را در خانه هستم و به مدرسه کذایی نمی روم. خیلی خسته شدم. امروز از سیدخندان به قیطریه رفتم. آن موقع برف می آمد. روی پل صدر مه آلود بود و برف می بارید. وقتی رسیدم خبری از برف نبود.
-
یگانه
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1400 23:40
با تمام تنم دوباره کلاسهایم همانطور پشت سر هم و حتی بیشتر در جریان است. خسته ام. خیلی خسته و کلمات در سرم رژه می روند. دلم میخواهد بنویسم اما نمی شود. انگار باید پشت لب تاپ بنشینم. نمی دانم چرا؟ چیزهای جدی را فقط باید با لب تاپ بنویسم وگرنه نمی شود.
-
نویسندگی یعنی دوام آوردن طولانی
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1400 06:09
به چند موضوع فکر می کنم که بنویسم. از چهار و نیم که بیدار شدم خوابم نبرده و تا الان دارم فکر می کنم. هی کلمات را بالا و پایین می کنم. انگار موتور نوشتنم دوباره بخواهد روشن شود. و تا آخر هفته خمیرشان را ورز می دهم تا بالاخره در لحظات آخر روی ورد بنویسم . ذهنم پر و خالی می شود. چیز جدیدی نیست. همه چیز از درونم شکل می...
-
بی دوست زندگانی
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1400 22:50
از صبح بیدارم و تا الان که دراز کشیده ام، پی کلاسهایم بوده ام و مرتب کردن برنامه های فردا، قرار و مدار با مامانها و کلاسهایم. اما بین همه اینها دیدن دوستم که خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم، رفتم. برایم حرف زد. برایش حرف زدم. خیلی خوب بود، دل هر دویمان باز شد. دلمان می خواست همینطور بی وقفه حرف بزنیم از هر چه که...
-
دلخوشی های کوچک
شنبه 9 بهمنماه سال 1400 20:49
دیشب با اینکه ایمیلی دریافت کردم که نوشته ام را در مجله شان چاپ نمی کنند حالا به دلیل محدود بودن صفحات تشان. و غصه خوردم. اما بعد از آن استادم را در جشن امضای کتاب جدیدش دیدم. و وقتی خودم را معرفی کردم خیلی تحویلم گرفت و خیلی احساس خوبی بهم دست داد. کتاب را برایمان خواند. درباره اش با بچه ها حرف زد. برایمان امضا کرد....
-
من صید وحشی نیستم
شنبه 9 بهمنماه سال 1400 15:42
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را من صید وحشی نیستم دربند جان خویشتن گر وی به تیرم میزند استادهام نشاب را مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس ماهی که بر خشک...
-
غم جمعه
شنبه 9 بهمنماه سال 1400 00:06
وقتی می رسد به آهنگ بانوی عمارت محسن چاووشی فکر می کنم که این شعر را تو برایم خوانده ای و گریه ام می گیرد.
-
دردسرهای زندگی
جمعه 8 بهمنماه سال 1400 11:52
این هفته که به خانه آمدم، خیلی کار داشتم. دیشب بعد از فوتبال، بیشتر کارها را انجام دادم. حبوباتی که لازم داشتم شستم و خیس کردم و حتی لپه های قیمه امروز را پختم. برنج را خیس کردم. ظرفها را در ماشین جا دادم و لباسهای کثیف را جدا کردم و گذاشتم جلوی ماشین لباسشویی. صبح که بیدار شدم، اولین سری ماشین لباسشویی را روشن کردم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 بهمنماه سال 1400 01:01
صدای گریه از خانه همسایه قطع نمی شود. آشوب شده ام. تنها راه حلم هدفون است.
-
سلام جام جهانی
جمعه 8 بهمنماه سال 1400 00:06
امشب قشنگترین لحظه در فوتبال زمانی بود که عابدازاده پسرش را بغل کرد، امشب یاد بازی ایران و استرالیا افتادم. آن موقع تماشاگر کم بود ، چون بازی استرالیا بود. امشب هم تماشاچی فوق العاده کم بود مخصوصا که از زنان گزینشی استفاده کرده بودند. موقعی که بازی تمام شد، عابدزاده مغرورانه و بدون لبخند به شادی بازیکنان نگاه می کرد....
-
کل من علیها فان
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1400 23:46
دارم به داستان ساینا از پادکست راوی گوش میدهم. داستان زندگی یک دختر که در یک خانواده ای عجیب و غریب بزرگ شده، مخصوصا مامان ساینا خیلی او را در طول بزرگ شدن آزارش داده. آقای سلیمانی ، امروز موقع اذان مغرب در خیابان دچار ایست قلبی شد و مرد. ما وقتی فهمیدیم که خانواده اش، یعنی همسایه روبه رویمان ، صدای شیون و جیغشان بلند...
-
حقارت محض
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1400 06:36
سروش میلانی زده ، در نمایشگاه عکسی که جدیدا در نشر ثالث برگزار کرده، یکسری عکس گرفته از زنان حامله، و بعد حجمی اسپرم روی عکسهای چاپ شده ریخته. آیا این زنها که سوژه عکاس بوده اند می دانستند که قرار است با عکسهایشان چنین کار سخیفی انجام شود؟ تحقیر و توهین تا این حد؟ بعد عده ای از مردان محترم با لباس های زرد و مشکی جلوی...
-
کابوس
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1400 10:12
خواب دیدم با هم به یک قهوه خانه عجیبی رفته بودیم، پر بود از نیمکت های چوبی که توی حیاطش چیده شده بود. پر ازمردهای عجیب و غریب بود که به ما زل زده بودند. نمی دانم چه شد، زدی بیرون و سوار ماشینت شدی. من از لابه لای نیکمتها و از نگاه مردها کشیدم بیرون. آمدم جلوی در. آب بالا آمد. آب نمی دانم از کجا بالا می آمد و من مثل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1400 00:17
چه اعتراف هولناکی،
-
هر بار قلمت خشک میشود و نمیتوانی بنویسی بنشین و برای آنکه دوستش داری نامهای مفصل بنویس. گرهِ کارت باز میشود.
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1400 06:45
دیشب نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و برایت ایمیلی که گرفته بودم فرستادم، توقع نداشتم جواب بدهی یا اصلا عکس العملی داشته باشی. فقط می خواستم بدانی که خیلی خوشحالم و قدردان لحظاتی هستم که برایم وقت گذاشته بودی. اصلا با چند نفر می توانستم این شادی را تقسیم کنم؟ از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر بود. اول می خواستم همان صبح...
-
زندگی با لبخند
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1400 21:55
امروز بعد از مدتها از خانه بیرون زدم و همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت. برای مادر مردخانه یک سبد گل گرفتم و رفتم به خانه شان. قبل از آنکه برسم ایمیلی دریافت کردم که بهم خبر می داد ، داستانی که نوشته ام را قبول کرده اند و قرار است در مجله شان چاپ شود و حالم را صد برابر بهتر کرد. با اینکه دیشب حالم خیلی خوب نبود. و تا صبح...
-
بخت
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1400 00:09
یادم هست دخترک برای خوابیدن گریه می کرد، دلش نمی خواست شبها بخوابد. الان از خستگی چند صفحه که کتاب می خواند خوابش می برد. امشب خودم به همین حال و روز افتادم، گریه می کنم، نمی خوابم. نه اینکه دلم نخواهد بخوابم، دلم می خواهد بخوابم و غمی که جند دقیقه است بهم مستولی است، فراموش کنم. من نمی دانستم که محمد بزرگی به خاطر...
-
من برای یار می میرم
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1400 23:33
حرفهایمان کش می آید و ادامه پیدا می کند. تو فقط اسمم را برده بودی اما همه روزها و شبها برایم زنده شد و اشکهایم بود که بند نمی آمد. چه اتفاقی می افتاد؟ دلت می خواست با من حرف بزنی؟ من درد می کشیدم و پاسخت را می دادم. من مثل معتادین در ترک تو بودم. من هر بار عهدم را شکستم اما تو با کلمه های ساده زدی همه چیز را دوباره...
-
تاریخ فراموش نشدنی
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1400 22:39
بهم پیام می دهی که سوال پرسیده بودی چی شد که انقلاب کردین؟ و تو آن موقع نوجوان دبیرستانی بودی که معلم وقتی آمده سر کلاس گفته ، بروید در خیابان چه نشستید در کلاس و مدرسه را تعطیل کرده، تو پاشدی با دوستانت به صحرا و گشت و گذار رفتی. و بعد معلمت اوایل انقلاب تسویه شده و از کارش بیکار شده. مثل خیلی ها که اعدام شدند یا...
-
آیدا فسخ عزیمت جاودانه بود
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1400 13:13
دیالوگ باکس درباره احمد شاملو بود و من چندین بار است دارم بهش گوش می دهم و هربار باهاش گریه می کنم. می دانم من آیدای هیچ کس نبودم که الهام بخشش باشم. صدای آیدا ، قلبم را به لرزه در می آورد. چه قصه ایست قصه عشق شاملو و آیدا. هر چه بخوانم و بشنوم باز هم کم است.
-
نقاهت
شنبه 2 بهمنماه سال 1400 13:33
این هفته هم کلاسهایم را نمی روم تا حالم کاملا خوب باشد. قوی باشم. به نظرم بتوانم از چهارشنبه برگردم مدرسه ، اما قبل از آن از بچه های کوچک می ترسم و نمی خواهم هم ذره ای مریضی به همراهم باشد تا شاید آنها در معرض خطر باشند. امروز دو تا کلاس آنلایم را رفتم و حالم خیلی بهتر ازهفته پیش بود. توی اتاقمم، دارم به قسمت آخر...
-
شکست شکوه
شنبه 2 بهمنماه سال 1400 07:13
صبح شده، خوابهای دیشب نمی گذاشت خوب بخوابم. همه اش بیدار بودم در خواب. خوابم عمیق نبود. تمام دیشب بیدار می شدم، صدای تو در گوشم تکرار می شد و بعد می خوابیدم. انگار در یک کابوس گیر کرده بودم. تو را پس می زدم، بیدار می شدم، تو نبودی، غصه می خوردم، دوباره می خوابیدم، ازت متنفر بودم، بیدار می شدم، عاشقت بودم، باز بیدار می...
-
شروع تازه در ماه تازه
شنبه 2 بهمنماه سال 1400 00:44
دومین روز دومین فصل آخر سال شروع شد. باورم نمی شود اینقدر سریع سال دارد تمام می شود. چه کارهایی انجام دادم؟ چه کارهای مانده که تمام کنم؟ در این یک هفته هر روز یک کتاب خواندم و واقعا بیشتر کتابهای جدیدی که جلوی رویم و باعث عذاب وجدانم بود را خواندم. خیلی خوب بود. کار دیگری نداشتم جز خواندن. کمتر نوشتم. اما یک داستان را...
-
جغدوار بیدارم
چهارشنبه 29 دیماه سال 1400 01:38
و در تاریکی می نویسم و می خوانم .انگار آخر عمرم باشد و باید کارهای نیمه را تمام کنم و چیزهایی که یک عمر می خواستم انجامش بدهم. عجیب شده ام. با کسی حرف نمی زنم. از صبح فقط کتاب خوانده ام. اعترافات هولناک لاک پشت مرده خیلی جالب است . حتی بعضی جاها از خنده غش می کنم. خیلی روان و خوب نوشته مرتضی برزگر. خوابم نمی برد. نمی...