-
من هنوز خواب می بینم
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 12:14
اولین سه شنبه نیست که دل آشوبم ، که نگرانم ، و شاید چیزی شبیه دلهره درونم می جوشد ، تحملم می کنید ، خودم نیز گاهی خودم را تحمل می کنم که چقدر صبور نیستم و کودک می شوم ،می خواهم بگویم وقتی که زمان بگذرد ، وقتی که این روزهای سرد پربرف گذشته ام شود ، در یادم می مانید ، در یادم هستید و از شما یاد خواهم کرد مثل دیگرانی که...
-
One Womans Dream
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 14:23
با تو بودنم ، رویایی که هرگز تکرار نمی شود .
-
ماهیت
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 19:12
دیگر به قایم کردن عادت کرده ام ، نگاهم را بدزدم ، بغضم را فرو بخورم ، عشقم را پنهان کنم ،با کسی حرف نزنم ، و اشکهایم را موقع خواب توی گوشهایم بریزم و بالشم را خیس نکنم ، دیشب فکر می کردم کاش قرصی بود که می خوردی و گذشته ها را فراموش می کردی و دیگر هیچ به خاطر نمی آوردی ،حتی تا چند وقت دیگر گذشته را هم باید توی پستویی...
-
مانده تا برف زمین آب شود
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 18:06
دلگرم می شوی وقتی شیرین عبادی چشم در چشم تو می اندازد و لبخند می زند . وقتی فریده غیرت از قانون حرف می زند و لغو مجله را قانونی نمی داند . وقتی شادی صدر از بکار بردن فعل گذشته پرهیز می کند و می گوید زنان چشمه آگاهی است که هنوز دارد می جوشد . و شهلا شرکت که مهربانانه پاسخ سلامت را می دهد . خوشحال می شوی وقتی بزرگ امضا...
-
یاد باد آن روز گاران
دوشنبه 15 بهمنماه سال 1386 16:12
دیروز که برف بارید و همه جا سرد بود ،دلم گرمای نفس کسی را می خواست که جانی تازه ببخشد به این روز سرد برفی ام ، و امروز تلفنم زنگ می زند و در آستانه نهمین سالگرد دوستیمان ـ بهترین سالهای عمرم ـ من را به انجمن صنفی خبرنگاران دعوت می کند . دلم نمی خواست بهانه دیدارمان بسته شدن مجله زنان باشد . دیروز از دکه روزنامه فروشی...
-
گریه را بر خنده ،سکوت را بر کلمه،
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 16:40
و مرگ را بر زندگی ترجیح می دهم .اما غافل از اینکه این دم و باز دم لعنتی هم مرگ است و هم زندگی و تفکیک ناپذیر .
-
آیا در قفل در کلید خواهد چرخید یا
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 11:15
تا همیشه بسته خواهد ماند ؟ مجله زنان توقیف شد !
-
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 13:18
یک شنبه ، هفت بهمن ، در نگارخانه سوره ، ژوژمانی از کارهای دانشجویان ترم ۴ و ۵ صنایع دستی دانشگاه سوره ، برگزار می شود . دانشگاه سوره : خ آزادی، بین خوش و آذربایجان ، نبش کامیاران ، کاشی ۱ پ ن : این نمایشگاه تا چهارشنبه ۱۱بهمن تمدید شد .
-
درختان کاج شما هم قندیل بسته اند ؟
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 16:10
-
تو نیکی می کن و ...
جمعه 28 دیماه سال 1386 18:25
سه شنبه بر اتوبان ایستادم ، منتظرم بابا بیاید دنبالم ، حدود چهل دقیقه ای می شود ، دختری سفید و هم قد خودم شاید (نمی فهمم چون روی لبه جدول ایستادم )از من می خواهد با موبایلم شماره ای را بگیرم ، می گوید بر نمی دارد می شه شما بگیرید ، برایش می گیرم ، سه تا بوق می زند و موبایلم قطع می شود چون شارژش تمام شده ، پدرم رسیده و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 21:00
پنجره اتاق زیر شیروانی، پرده هایی از قندیل، و آبنبات نارنجی غروب.
-
نوش جان
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 21:13
۱۴سالگی ، ۱۸ سالگی ، ۲۰ سالگی و ۲۶ سالگی ، ...تو فکر می کنی چند سال می توانی در بیست و شش سالگیت بمانی ؟ هان ؟ بپر ، از این اوضاع لعنتی در بیا ، یک حرکتی بکن ، اگر الان کاری برای خودت نکنی مثل مهتاب خواهی شد ، بپر، فکر کن روی دایپ شنا ایستاده ای ،آنقدر بلند که سرت گیج می رود و آنقدر آدم پشت سرت ایستاده که راه برگشتی...
-
به زایش دیگر باره امید چندگاه باقی ست ؟
جمعه 21 دیماه سال 1386 21:47
نه این برف را دیگر ،سر ِ باز ایستادن نیست ، دلشوره دارم و ندارم ، درس می خوانم و نمی خوانم ، این چند روز عجیب بوده ، با گِل چهار کتیبه گلی درست کردم که نیلوفرهای آبی با برگهایش در آب است ، عاشقشان شده ام و هر روز نوازششان می کنم و مواظبشانم تا یواش یواش خشک شوند ، شبها کتاب شما که غریبه نیستید هوشنگ مرادی کرمانی را...
-
فراموشی
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 12:33
به اشکهای یک زن از پشت تلفن گوش می دهم ، تصویر قندیل چشمهایم ، توی آینه افتاده، من ،همان زنم .
-
محکوم تا ابد
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 14:33
اس ام اس می دهم : کاش هرزه بودم تا اینقدر حرفهایی که می شنوم، آزارم نمی داد . جواب می گیرم :همه چیز توی ذهن ماست ، اگر راحت می شوی ، باش ، آنی که دلت می خواهد باشی، از چه می ترسی؟ و نمی دانم ترسهایم از چیست ؟ هنوز وقت نکرده ام آدم برفی بسازم ، شنبه امتحاناتم شروع می شود و کارهایم مانده ،
-
شاعر لحظه های غمناک
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 17:49
اس ام اس می دهم : آیا امیدی به طلوع خورشید هست ؟ از پس هزار کرور ابر که زمین را سپید کرده ، از پس این همه ظلمت شبانه ؟ جواب می گیرم : آری ، اگر به جای سرایش غمنامه به نوشیدن لحظه ها بپردازیم . منتظر خورشید نیستم که طلوع کند که تازه این همه برف باریده و دلم می خواهد آدم برفی درست کنم ، دلم می خواهد فقط کمی از ظلمت خودم...
-
نگاه
شنبه 15 دیماه سال 1386 16:05
دستهایی هرس شده با قیچی باغبانی پیر، برهنه پائیز، پوشیده از زمستان، تمنا، دعا ، رقص ، تنهایی ، ترس ،فقر ، شادی ... درختان بین دو بزرگراه.
-
فصل جدایی
جمعه 14 دیماه سال 1386 18:28
۱۴ مهر ، ۱۴ آبان ، ۱۴ آذر ، ۱۴ دی ... برف می بارد روی برگهای زرد پائیزی ، جوانه می زنند درختهای خشکیده زمستانی ، خدای زمان هم از اینهمه انتظار خسته شد ! تو دیگر باز نمی گردی .
-
تناقض
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 10:28
افکار مردها از مرگ ناشی می شود ولی زنها زندگی را با چنگ و دندان حفظ می کنند . بیژن جلالی
-
بی جواب
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 19:51
آیا نوبت آن نرسیده که آن نگاه سنگین سرگردان و صبور راز خود را بازگو کند ؟ آیا زمان آن نیست که آزادی از قفس خویش رها شود؟ و تن بیارامد ؟
-
دیالوگ ۲
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 17:49
+ آقا پسر ، چنده ؟ ـ سه بسته شکلات، پونصد ، + بیا ، - مرسی و چشمان خیس من را فقط اتوبوس دید و غصه ام را خیابان فهمید ،
-
دیالوگ
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 19:24
- اگه بگم دیگه بهش فکر نکنی، قول می دی دیگه فکرشو نکنی؟ + قول می دم. - پس دیگه بهش فکر نکن .
-
وعده دیدار
سهشنبه 27 آذرماه سال 1386 09:33
امروز مهتاب به دانشگاه ما می آید.ساعت ۲ تا ۴ . لینک ۱ ۲ ۳ ۴ پ ن : امروز بهترین روز عمرم بود .
-
بغض مهتاب( ۲)
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 20:15
چشمهایت را می شناسم ، دستهایت و حتی ضربان قلب مهربانت را خوب می شناسم ، تو همانی که از صفحه تلویزیون دیدم ، وقتی 6 آذر می نوشتم کاش می توانستم ببینمت و دستان عاشقت را در دستانم بگیرم ، هیچ فکر نمی کردم که این آرزو در 25 آذر به حقیقت بپیوندد که بتوانم ببوسمت ، در آغوشت بگیرم و دستانت را در دست بگیرم و با تو حرف بزنم ،...
-
شوم
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 12:13
لعنت به پنجره های رفلکس ، که قاتل گنجشکهای بی حواس است!وقتی رسیدم بدنش هنوز گرم گرم بود اما مرده بود ،یک قرص سرماخوردگی چقدر بی جانم کرده بود و فقط اشکهایم بود که می ریخت ، لعنت به برجهای بلند که نمی گذارند یک عکس پس زمینه آسمان ِ درست و حسابی بگیرم ، لعنت به پرده که نور را از اتاقم دزدیده ، لعنت به سرمای بیجهت که...
-
مالیخولیا
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 17:03
پاهایم را روی هم می اندازم ،دارم چیزی می خوانم ، روی صندلی گرد چرمی ، مدل شده ام ، بچه ها دارند طراحی می کنند ، چشمهایم را می بندم ، می خواهم لحظه ای فکر نکنم ، نمی شود ، می خواهم غصه بخورم ، راحت لبهایم آویزان می شود و قیافه ام تغییر می کند که صدای بچه ها در می آید ،تکان نمی خورم ، نفس کشیدنم هم آرام است ، حرف نمی...
-
نمایشگاه گروهی سفال
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 15:56
دعوت میکنم از نمایشگاه سفال دوستانم در نگارخانه ابن سینا دیدن فرمائید. افتتاحیه: یکشنبه 18 آذر ساعت 16 تا 20 نمایشگاه تا تاریخ 22 آذر 86 دایر می باشد ساعات بازدید 10 الی 13 و 14 الی 18 شهرک غرب فاز یک خیابان ایران زمین شمالی فرهنگسرای ابن سینا پ ن : من حتما افتتاحیه می آیم مانا جان !
-
دایره
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 23:02
از من عبور می کنی ، عبور می کنی چه آسان ، خب ، ساده است ، مدتها گذشته و من را نمی شناسی ، از من عبور می کنی انگار که از کنار یک غریبه می گذری ، از کنار یک دختر ک ساده دست فروش عبور می کنی ، شاید خرید کنی یا نه ، دست خالی بگذری ، از کنار پیرزنی قوز کرده که سلانه سلانه پیاده رو را طی می کند ، عبور می کنی ، حتی متوجه نمی...
-
بغض مهتاب
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 21:23
مهتاب دخترکی که در ۵ سالگی زن شد، انگشتهایش می دوزند ، سوزن می زنند ، زیر و رو ، درخت زندگی را روی تکه های پارچه می دوزند ، و پینه را بر بند بند انگشتهایش نقش می زند ، تکه ای پارچه و نخ های رنگی ، انگشتهایش نقش درخت زندگی می زند ، برای تنهایی تک تک لحظه های خودش ، درخت زندگی پینه می بندد بر خطوط بندهای انگشتهایش ، تار...
-
۵- حیرت
دوشنبه 5 آذرماه سال 1386 21:50
یک زوج جوان دارند خانه خالی را می بینند ، می خواهند بخرند ، شاید هم اجاره کنند ، منظورم از خانه ، یک سر پناه ، آپارتمانی در طبقه اول از یک برج بلند که همیشه از کنارش رد می شوم ،امروز یکی از چراهایم را نصفه نیمه پاسخ می گیرم ، بعد از یک ماه یا بیشتر ، نمی دانم ، هنوز نمی دانم ، یک سفره پهن می شود ،در آن شراب ناب است و...