-
dream or reality 2
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 21:40
دیگر خواب نخواهم دید: که زمستان است؛ برف سنگینی باریده؛ می دوم در میان جاپاها. یا آدم برفی ساخته ام. و می خندم. دیگر خواب نخواهم دید. که تو در کنارمی؛ دوستم داری!!؟ یا با هم حرف می زنیم؛ حتی اگر دوستم نداری. دیگر خواب نخواهم دید: که دستانم عشق می ورزند. به رنگها ؛ اشیا و سایه ها یا نقاشی می کنند؛ بدون رنگ ؛ بدون امضا....
-
dream or reality
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1384 01:22
چشمهای کوچکت را باز می کنی رو به آسمان شب. که قرار است نوری بیاید و مثل شبنم بارانی ببارد . درمردمک سیاه دیدگانت. چتر نمی بری !؟؟ با خود سبد آرزوهای کودکیت را همراه کن. یکی یکی بگو: رویاهای گمشده و عجیب . . . . و با امید بخواه که برآورده شود. پ ن ۱:به خاطر تو نوشتم. پ ن ۲:بیشتر از ده تا شهاب دیدم . پ ن ۳ :دیگر سخت نمی...
-
O lord can u kill me
یکشنبه 13 آذرماه سال 1384 11:28
وقتی می گفت : برو ؛ بمیر ! نمی دانست که قبل از آن هزار بار مرده ام . با گریه گفتم : نگران نباش . بالاخره روزی خواهم مرد ! روزی خواهم مرد ؛ و از اینکه هزینه زنده بودنم را بپردازی ؛ راحت خواهی شد. دیگر مایه عذاب نخواهم بود . کاش جرات داشتم به نفسهایم پایان دهم . هزار بار دیدم که خودم را کشتم؛ و از جنازه ام وحشت کردم....
-
I wanna to be alive
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1384 16:40
-
wall of memory
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 12:34
-
black bird
جمعه 4 آذرماه سال 1384 17:49
عاشق صدای بهم خوردن آویز لوسترهای حرم امام رضا شدم.
-
endless
جمعه 27 آبانماه سال 1384 17:10
تمام شد.بالاخره تمام شد . روزهایی که صبح ساعت هفت و نیم بیدار می شدم . با عشق کلاس می رفتم . این پنجاه و هفت روز به من خوش گذشت .با اینکه درونش خیلی سختی کشیدم و این سختی از طرف خانواده محترمم بود تا کلاس و هنر و نقاشی . آقای ایمانی که از پدرم بزرگتر بود با خانم ِنقاش ِ سی ساله اش به من نوع تازه ای از زندگی کردن را...
-
second hand smoking
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 14:38
هنوز وقت دارم؛ نفس عمیقی بکشم از یک خیابان با تو عبور کنم در آرامش ؛ کنارت بنشینم. ته مانده حرفهای دلم را بزنم. به اندازه یک سیگار کشیدن تو وقت دارم؛ با تو زندگی کنم.
-
lose it
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 20:00
عادت کردم به گربه های گرسنه ای که می نالند و گاهی تا دم خانه تعقیبم می کنند عادت می کنم به دزدی؛آن هم فقط به خاطر تنها آزادیم هنر عادت کردم به نبودنت؛ به نداشتن عادت خواهم کرد به دستهای یخ زده ام از فرط سرما. عادت کرده ام؛ به طرد شدن؛به خفه شدن و توهین ؛ لعن و نفرین. اما چه خوب که هنوز تازگی دارد باریدن شبنم وار باران!
-
road to freedom
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 21:24
آرزوهایت را به قطره قطره باران فوت کن نوک انگشتانت را روی بخار شیشه بکش و برف پاک کن را نزن همه اینها چه کیفی دارد؟ وقتی که از نزدیکترین پلان پائیز را می کشی!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبانماه سال 1384 17:54
نمی توانم . دیگر توان ادامه ندارم؛ برای کشیدن این جسم ِخسته روح ِ سرگردان ِ ناراضی. نمی توانی. حتی رنگها فرمها و سایه روشنها نمی تواند. حتی کاکتوسها و شمعدانی ( که قبلا تنها دلخوشیم برای زندگی بودند ) شادم نمی کنند. زیر پوستم در رگهایم تاریکی جریان دارد. و من با خودم نا امیدی را صرف خواهم کرد . و پایانی برای آن نیست .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 12:28
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 23:03
از خانه بیرون زده ام. با چمدانی از وسایلم من هنوز در راهروهای پیچ در پیچ دنبال کلاس می گردم. بالاخره بچه ها را پیدا می کنم. everybody please listen طوفان شدیدی در می گیرد چیزی شبیه کاترینا؛ البته بدون آب ابرهای سیاه و آسمان رنگ خون be brave . nothing happen. come here my little girls. دخترک در آغوشم در حال جان دادن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 22:02
آیا تا به حال شنیده ای؟ کسی برایت آواز خوانده باشد؛ از ته دل. آیا تا به حال خوانده ای؟ نامه ای عاشقانه که کسی برایت فرستاده باشد. آیا تا به حال دیده ای؟ شنیده ای؟ خوانده ای؟ کسی برای فاحشه ای هرزه ای ..... حرفهای عاشقانه زده باشد؟ ..... حتی برای جنازه اش سکه انداخته باشد؟ من ندیدم.نشنیدم.نخواندم. اما چه لذتی دارد؛ آی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1384 16:30
ملافه های سفید را کنار زدم ؛ تمام دخترانی که هرزه می دانستید مرده اند. با نوزادهای مرده ؛ که آرزو نام داشتند. آخرین ملافه را کنار زدم من بودم رویای من هم مرده بود. آخرین تصویرم ...... لبخند می زدم که مثل خودم ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 14:00
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 13:58
امید دارد به منفذهای روحم نفوذ می کند . مثل نور که از شکافهای دیوار اتاقی ویران عبور می کند به سختی .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 16:35
آرزوهایم را مثل نوزادهای مرده تازه بدنیا آمده به خاک سپردم .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 00:26
یک ستاره بازیگوش از حیاط آسمان بیرون دوید هنوز ته مانده های خورشید را سر می کشید اما ستاره طاقت نداشت از پی چیزی آمده بود شاید ماه دلتنگ بود چیزی در دلش مالش می رفت شاید ملتهب بود ؛ شمرد سه شب بود که نور ماه به صورتش نتابیده بود کسی برایش لالایی نخوانده بود موهایش را نوازش نکرده بود خوابش نکرده بود بوسش نکرده بود...
-
رویا
شنبه 2 مهرماه سال 1384 15:57
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 20:43
انگار رسیدم به لبه دنیا . همان لبه ای که خیلی راحت می توانم خودم را ازش پرت کنم پایین . آب از آب هم تکان نخورد . هیچ کسی هم نخواهد بود که ناراحت بشود . به قول تو هیچ کس ناراحت نمی شود وقتی می گویم دختر بودن خیلی سخت است . دختر بودن توی خانواده من خیلی سخت است . از سه شنبه که کلمه مردود روی صفحه موبایل نقش بست دیگر هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 17:00
تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد ؟ یعنی تا کی من باید توی صورت آنهایی که فکر می کنند من آدم خوبی هستم لبخند بزنم و خودم را پشت ردیف دندانهایم پنهان کنم ؟ کاش می توانستم بگویم که دروغ گفتم و دروغ می گویم . چرا راحت نمی توانم به پدر و مادرم بگویم که رشته نمایش قبول شدم ؟ چرا باید همه کارهایم را از آنها پنهان کنم ؟ مثل کسی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 19:36
طعم پاییز را قبل از آنکه بیاید می چشم با پرتقال نارنجی شیرینی که هدیه گرفتم . خدا کند ؛ تا انتها این شیرینی با من باشد. خدا کند هر چه زودتر این انتظار کشنده تمام شود. خدا کند خبر خوشی هر دوی ما را خوشحال کند خدا کند .......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 17:17
تا حالا توی یک اتاق تنها بودی؟ اتاقی که پنجره هایش رو به کوههاست کوههایی که همیشه پوشیده از جنگلهای درخت کاج است اتاقی با سقف بلند با یک آینه و تختی دو نفره تا حالا روی یک تخت دو نفره تنها خوابیده ای؟ تختی که در آن فرو بروی و تا صبح ستاره بشمری و خوابهای عجیب و غریب ببینی خواب ماهی های رنگی کوچولو را که از دستت لیز می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 15:46
همچون درختی کهنسال که ریشه هایش از خاک بیرون زده است بر روی زمین ایستاده ام و می نگرم که غصه همچون عنکبوتی بر برگهایم تار تنیده ست و کرمهای درد میوه هایم را خورده اند پوک شده ام به اندازه سالهای زندگی ام . . . و منتظر مرگم که همچون باد پاییزی از لابه لای شاخه هایم عبور کند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 16:53
هیچی بدتر از این نیست که دو تا آمپول گوشه لپت بزنند بعد با یک چیزی شبیه انبر البته به شکل امروزی بیافتند به جان یک دندان بزرگ که هر کسی دید ؛ گفت پوسیده خانم باید بکشی . چقدر وحشتناک بود . داغ شده بودم و از درد صدایم بلند شده بود .بالاخره شکست و نصفیش در آمد . دکتر گفت : فکر کنم بیشتر می ترسی تا درد داشته باشد .چند...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 15:31
-
بِای ذنب قُتلت
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 13:00
زنده بگورم می کنی وقتی می گویی باید نباید فریادهایم پر از خاک می شود ناخنهایم پر از درد چشمهایم پر از تحقیر و قلبم له می شود و همچنان تو زنده بگورم می کنی هر روز هزار بار انسان درونم می میرد وقتی می گویی باید نباید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 تیرماه سال 1384 12:33
نمی گذارند برای خودم باشم . برای خودم زندگی کنم . حتی در عقیده و دین که خصوصیترین چیز یک انسان است اجازه نمی دهند مستقل باشم . گاهی چقدر زندگی کردن با عزیزترین کسها هم سخت می شود . کاش می گذاشتند مثل گلدان یاسم باشم . از اوایل بهار که به حیاط بردمش شروع کردن به خشک شدن . برگهایش ریخت . ساقه هایش خشک شد و انگار مرد ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 20:33
کاشکی یک پسر بچه تغص داشتم که وقتی از سر پل سید خندان رد می شدم چشمش به بساط دختر کوچولوی جوجه فروش می افتاد و بهم گیر می داد که برایش یک جوجه بخرم .