ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از این روزهای طولانی کشدار بی انتها متنفرم . هر روز صبح که به زحمت چشم باز می کنم منتظر یک اتفاقم . منتظر یک حرف و شکستن این سکوت لعنتی ام . انگار هزار سال است روزه سکوت گرفته ای و پنهان شده ای . پنهان شده ای لابه لای درختان انبوه و بلند کاج و شده ای یکی از کاجها و من دیگر نمی توانم پیدایت کنم . هیچ نشانی نیست . به سختی می گذرانم . اما می گذرانم و اهمیتی ندارد برای یک درخت کاج که چگونه ام ؟ این تاریکی کی تمام می شود ؟ انگار در کسوفی بی پایان گیر کرده ام و ماه نمی خواهد از مقابل خورشید کنار برود . وقتی دلتنگ می شوم از دنیا و هر آنچه که درونش است بیزارم . از خودم ؛ از این همه تکرار ؛ از خودم خسته ام . حوصله ام از دست خودم سر رفته است . و شبها بدون کابوس روز نمی شود . میلم به خواب چند برابر شده اما چه آرامشی که ندارم و تمام خوابهایم بیهوده است . تمام تلاشهایم برای زندگی بیهوده است . پایان تمام اینها هیچ است . و من کم کم دارم به هیچ ایمان می آروم . کاش بهار نبود . کاش این همه شادی و سبزی از همه جا نمی بارید . کاش باران نمی بارید . وقتی اینها را می بینم عذاب می کشم که خودم ؛ افکارم و احساسم مثل بهار نیست . شاد نیستم . مثل باران نرم و سبک نیستم . با طراوت نیستم . نیستم . این همه من نیستم .
سلام!
حس می کنم پویایی طبیعت بیشتر از ما شده! حس می کنم احساسات ما رو دزدیده اند. حس می کنم این زندون حق ما نیست، حس می کنم ...
منم حالم خیلی گرفته ست! منم همهء اینایی که تو نیستی، نیستم...
آبروی بهارها با تو
عطش شوره زارها با تو
خون لبخند گل به گردن باد
خونبهای بهارها با تو...
*******************
خیلی قشنگ می نویسی. مرسی!
پیشم بیا، خوشحال می شم.
پایدار باشی و ماندگار.
می فهمم. من هم ابتدای عید هی اعصابم خوردمی شد که چرا بهار رو حس نمی کنم و چرا حال عید ندارم. ببین باور کن موضوع فقط موضوعٍ ۲ یا ۳ ماه دیگه است. همه چی بعدش درست می شه. مطمئن باش. تلاش کن...
این همه...تو نیستی.تو نیستی!!
میزگره فقظ یه کم سخته . به چیزایی هم که سخت باشه میگن عذاب . پس عذاب آور و کند میگذره .
اه! این عید هم که دیگه شورش رو در اورده! حوصله ی همه رو سر برده! اهمیت نده بهش!