بهت تلفن می زنم . صدات خسته است . مهربون . قاطع و شجاع و دلتنگ . دیشب هر چی خونه اتون گرفتم اشغال بود . رفته بودم خونه آقا جون . تنها بود . وقتی خوابش برد کز کردم و بوی بارون رو نفس کشیدم . نشد برم زیر بارون . چقدر از صبح منتظرش بودم ولی فقط بوشو حس کردم . حیف شد . بهت حسودیم شد که زیر بارون پیاده راه رفتی . من حتی وقتی به خونه هم بر گشتم اثری از بارون نبود . نه باد . نه خاک خیس . هیچی . دلم خواست زیر بارون رانندگی می کردم . خیلی کیف داره . بازم نشد . نمی دونم بهت گفتم یا نه بالاخره جواب آزمایشهام اومد . من نه تیرویید دارم نه کم خونی . بی دلیل ۱۰ کیلو وزن کم کردم . خنده داره نه ؟ همه فامیل چه مردها چه زنها دارن میزنن توی سر خودشون که یه ذره لاغر بشن اما من یکهو شدم مثل کتاب بقول زن عموم . چقدر خوبه شدم شکل کتاب . کاش شکل خورشید و ستاره ها هم بشم . اون وقت دیگه همه حسودیشون می شه . اگه شبیه بارون شم چی ؟ اون وقت هر وقت دلم برات تنگ شد میام روت می بارم . نامه های دبیرستانو در اوردم . هی می خوام توی گذشته غرق نشم ولی نمی شه . دوباره زیر تختم قایمشون کردم تا مامان پیداشون نکنه . صبح وقتی توی دره سقوط کردم خیالم راحت بود که تو می دونی دفتر خاطراتم کجاست و بعد از خواب پریدم . منم خوب نخوابیدم . تو از بس خسته بودی تا ۲ بیدار بودی و دلتنگ . منم دلم تنگ بود ولی تا رفتم زیر پتوی نرمم خوابم برد . فردا می آی ناهار با هم باشیم ؟ می خوام با دهان باز بخندم و یک کتاب دیگه نصف کنم .
سلام
چه قشنگ نوشتی.به ما سر بزن
سلام
ممنون کخ به من سر زدی .
خیلی متن جالبی بود
معلومه که میام..می دونی من از صدای زنگ تلفن تو می فهمم که به خونه رسیده ام:):*
دیدی اومدم:))