خیلی وقت است که زنگ آخر خورده است . من خوابم برده و هیچ کسی منرا صدا نکرده . همه سرویسها رفته اند و سکوت مدرسه من را ترسانده . من کلاس اول راهنمایی ام و هنوز نمی دانم وقتی از سرویس جا بمانم چه باید بکنم ؟ هیچ کس نیست حتی مدیر مدرسه . من کلاس اول راهنمایی ام و همین جا است که بچگی را از من می گیرند و از من می خواهند خانم باشم و با دهان باز نخندم تا ردیف دندانهایم پیدا نباشد . من کلاس اول راهنمایی ام و هنوز نمی دانم تا چند سال دیگر این کسی که من می نامندش ؛ تحمل زندگی برایش سخت خواهد شد . کاش اول راهنمایی هیچ گاه شروع نمی شد و من شاگرد اول نمی شدم . از دور بابای مدرسه را می بینم . بالاخره یک نفر هست . کمکم می کند تا تلفن بزنم کسی دنبالم بیاید . حالا من منتظر هستم . فکر فردا هستم . درس نخوانده ام . همه تکالیفم مانده . حتما مدیر مدرسه ؛ فردا به خاطر دیر آمدن توبیخم می کند . دلشوره دارم و بقول برادر کوچکم در دلم رخت می شویند . من که چند روز پیش یا چند هفته قبل به خاطر مدل موهایم به دفتر رفته بودم ؛ دیگر طاقت اضطراب و استرس رفتن به اتاق مدیر را ندارم . کاش کلاس اول راهنمایی هیچ گاه وجود نداشت . و من هیچ وقت به این مدرسه نمی آمدم . من هنوز نمی دانم که باز هم به دفتر مدیر خواهم رفت . به خاطر جا گذاشتن ظرف غذایم در ناهار خوری ؛ به خاطر آوردن کتاب بابالنگ دراز به مدرسه و دادن آن به همکلاسیهایم ؛ فوتبال بازی کردن در حیاط مدرسه ؛ به خاطر غیبت و تاخیر در کلاس ؛ .....به خاطر ..... دیگر یادم نمی آید . دیگر مهم نیست . دیگر دلشوره و اضطرابی نیست . دیگر مدرسه ای نیست . و من دیگر کلاس اول راهنمایی نیستم .
اما من هنوز از بوی دفتر و کتاب نو خوشم می آید . از گچ و تخته سیاه . و معلم کلاس اول دبستانم . خانم حاج بابایی که بهترین درسهای زندگی رو ازش یاد گرفتم .
سلام
منم دلم برای روزهای اول مدرسه تنگ شده
بهترین روزهای عمرم تو مدرسه ها بود
به منم یه سر بزن
یا حق
لعنت به انخا که کدکیمان را از ما گرفتند و ان چیزهایی که می خواستیم و انها مانعمان شدند و ...