ملافه های سفید را کنار زدم ؛ تمام دخترانی که هرزه می دانستید مرده اند. با نوزادهای مرده ؛ که آرزو نام داشتند. آخرین ملافه را کنار زدم من بودم رویای من هم مرده بود. آخرین تصویرم ...... لبخند می زدم که مثل خودم ......
سلام عزیز دوباره خوبی تو؟ منم فاصله رو دوست ندارم ولی خوب که نگاه می کنم می بینم هم یه فاصله ای هست که همیشه هست- که اون هست- ولی یه فاصله هایی رو خودم انگار بر نمی دارم. به این فاصله ها دارم نگاه می کنم که برشون دارم و اون فاصله های دیگه رو- که اجتناب ناپذیره- دارم می پذیرم. فاصله ای که دقیقا خود راهه. خود زندگی که اگه نباشه زندگی و تجربه ی زیستن معنا نداره انگار.. تصویر غم انگیزی توی شعرت ساختی. ولی این تصویرو تو ساختی. از کودکانی که زنده به دنیا می آوری هم حرف بزن..
سلام
سلام
وبلاگ زیبایی داری
به ما هم سر بزن
با تشکر
مدیریت وبلاگ کامپیوتر
اگه زجرت می دن تو شعرهای قشنگ می گی، من بی خیال حقوق بشر ملتمسانه می خوام که زجرت بدن...
باید من هم بخندم؟ آخرین رویا؟! مگه مرده باشی که آخریش باشه
wasn't it "i'm tarane, 15 years old" in which she names her daughter, Arezou?!
it reminded me of that
سلام عزیز دوباره
خوبی تو؟
منم فاصله رو دوست ندارم ولی خوب که نگاه می کنم می بینم هم یه فاصله ای هست که همیشه هست- که اون هست- ولی یه فاصله هایی رو خودم انگار بر نمی دارم. به این فاصله ها دارم نگاه می کنم که برشون دارم و اون فاصله های دیگه رو- که اجتناب ناپذیره- دارم می پذیرم. فاصله ای که دقیقا خود راهه. خود زندگی که اگه نباشه زندگی و تجربه ی زیستن معنا نداره انگار..
تصویر غم انگیزی توی شعرت ساختی. ولی این تصویرو تو ساختی. از کودکانی که زنده به دنیا می آوری هم حرف بزن..
هی!
شعرگونههایت آدم را پر میکند از همان غم گنگ که گفته بودم و تو فهمیده بودی!
د و س ت ت د ا ر م !
آخر... چرا... تلخ؟... فائزه جون! سؤال دارم...