ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
می نویسم دلم نمی خواهد تمام شود . دلم می گیرد . واقعا می گویم . شاید باور نکنی . دلم می خواهد با دستهای بزرگت جلوی آمدن بهار را بگیری . من که همیشه عاشق پرده های شسته و پنجره های بی پرده بودم امسال اصلا دلم نمی خواهد زمستان تمام شود . شاید چون برف نیامد . از آن برفها که کوچه ایمان بند بیاید . دلم آدم برفی می خواست .نه فقط یکی بلکه ده تا .شاید هم بیشتر . نمی دانم . سرم را گرم کردی به چیزهایی که دوستشان دارم . به هنر و من دیگر تو را واقعا گم کردم . امروز به کتابخانه رفتم و نوشتم . نوشتم تا خسته شوم و دیگر به هیچ چیز فکر نکنم . و بعد اجرای پایان نامه یکی از دانشجوها را دیدم . برایم خوب بود . برای دو روز اول خوب بود . و همه اش می ترسم . نکند اسفند لعنتی بگذرد و تو را نبینم . شاید فصول زیادی بگذرند اما نمی خواهم امسال را از دست بدهم . نمی دانم چرا . دلم می خواهد لحظه لحظه اش را ببلعم . روزها شادم و شبها کابوس می بینم .شاید مثل دیگران یا نه متفاوت . نمی دانم . امروز عاشق ایران شدم . و به ایرانی بودنم افتخار کردم که فرهنگ غنی اش هیچ گاه از بین نرفته با گذر زمان و ادیان و جنگها هنوز همان ایران است و به قول استاد درس حجم سازی مثل جیوه می ماند همه چیز را درونش حل می کند و همه چیز ایرانیزه می شود و چقدر ما رابا خودش به دوردستهای این سرزمین بزرگ برد . درختهای خشک دارند جوانه می زنند اما من ... می ترسم که برای همیشه تمام رویاهای شبانه و دلتنگیهایم را با آمدن بهار از دست بدهم . می توانی جلویش را بگیری؟
*شاید می خواستی
گنجشک دلم را نپرانی !!
عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
دلهره اومدن بهار با من غریبه نیست.هیچوقت نتونستم دستامو ببرم بالا و بگم بهار من در مقابلت تسلیمم. ۷ یا ۸ ماه پیش فقط به خاطره یه روزش اومدنشو روز شماری می کردم اما الان ....
چه حس عجیبی! چند روز بود می خواستم همینا رو بگم. به یکی...
تو رو خدا این خط کشی ها رو از استاد ها یادنگیر. این جور حس ها باعث دوری آدم ها از هم می شه. و یه چیز دیگه اینکه : پایه ات هستم رفیقققق و یه قرار با دوستان می ذاریم. ( تحمل ش می کنم دیگه! چه کنم؟)
باور کنی یا نکنی ، بهار می آید .... حتی به قیمت تمام شدن رویاهای شبانه ات تا زمستانی دیگر ...
این دومین بهاری ست که بی توام. یاد آن ۵ بهار بی تو به خیر که دستکم امیدی بود که هفت سین را هر دو با هم خواهیم چید. این نخستین بهاری ست که امیدی نیست.
با این درشتی خوف است خاموشی..
می نویسم دلم نمی خواهد تمام شود...چقدر به این جمله نزدیکم...
اسفند با عجله میدود میان نوشته های تو...ارام میگیرد...زیاد بنویسش...تو هم ارام میشوی عزیزکم...
من هر وقت هر چیزی که میخوام و توی دستام نیست ٬ مینویسمش