بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

برگشتنم مثل معجزه بود .بر می گردم مثل ابرهایی که دیدم چقدر در باد سبکند و آزاد و به هر کجا بخواهند سفر می کنند. سحر روز جمعه در آسمان ابری دیدم که در دلش نور داشت . بدون صدا .و روز شنبه آن قدر از نازی حرف می شنوم که هیچ حرفی نمانده باشد . می خواهم آرام باشم و فکر کنم که می توانم از همیشه بهتر و آرامتر باشم . دیگر رویا پردازی نمی کنم که آرام باشم . به خاطراتم فکر نمی کنم که آرام باشم .دلم می خواهد شعر بگویم و هیچ چیز تازه ای برای شعر گفتن ندارم . حتی عشق! خواب دیدم در دستم دسته ای بزرگ گل جمع کرده ام و تا سر کوچه به خاطر گلها ؛راه بسته شده و جشن گرفته ام . تعبیرش را نمی دانم .خواب استاد درس حجم سازی را دیدم . توی خواب دلتنگش بودم همان قدر که حالا دلم می خواهد ببینمش اما راه دوری بین ماست . حرفهاش مثل حرفهای تو آرامم می کرد . حالا نه تو را دارم و نه او را .

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
رسول دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 17:08 http://fuzhangomnam.blogsky.com

سلام....انسان برای به دست آوردن هر چیزی بهائی باید بپردازد ومرگ بهای جاودانگی وسعادت است.بدون تعارف قلمی روان وتاثیر گذار دارید وتفکری والا...موفق وپایدار باشید

بلانش دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 20:20

حالا نه تو را دارم و نه او را .

درست مثل من درست مثل من فائزه چه کردی تو امشب با من هان!؟

سمفونی سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 http://symphony-sholeha.blogsky.com

سلام مادر٬ ممنون که مرا بچه خطاب کردی
هر چه سبکبال تر باشی و دامنت گلستان باد و گلهایت شکوفا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد