ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
از من عبور می کنی ، عبور می کنی چه آسان ، خب ، ساده است ، مدتها گذشته و من را نمی شناسی ، از من عبور می کنی انگار که از کنار یک غریبه می گذری ، از کنار یک دختر ک ساده دست فروش عبور می کنی ، شاید خرید کنی یا نه ، دست خالی بگذری ، از کنار پیرزنی قوز کرده که سلانه سلانه پیاده رو را طی می کند ، عبور می کنی ، حتی متوجه نمی شوی که او می خواهد از خیابان عبور کند ، از کنار دختر بچه های شیطان عبور می کنی که تازه از مدرسه تعطیل شده اند و صدای جیغشان همه جا را پر کرده . می گذری ، چه راحت ، چه بی خیال ، بی فکر و بی هوا ، از زن روسپی که مستأصل است ، که سرما استخوانهایش را خشکانده ، که باد ، اشکهایش را برده ، رد می شوی از کنار زنی که سر چهارراه ، بچه ای روی کولش خوابانده ، اسفند دود می کند ، حتی لحظه ای هم توقف نمی کنی تا چشم در چشم زن بیاندازی ، سرت را بر نمی گردانی که به دستهای دخترک فال فروش نگاهی بکنی ، عجله داری ؟ نمی دانم ، نمی دانم ، اما فراموش کرده ای ، فراموش کرده ای که از من عبور می کنی ، روزی من برای تو ، یک نفر بودم ولی اکنون هزاران زنم که تو هر روز از کنارشان می گذری ، از همان روز که از من عبور کردی ، من هم شدم یکی از آنها ، همه آنها ، شدم زنی خسته از روزمرگی زندگی و وزنه ای برداشتم و نشستم روی پله ای تا شاید تو دلت بخواهد خودت را وزن کنی ، من همانم که آویزان کیف تو می شوم تا از من آدامس بخری ، من پیر شده ام آنقدر پیر که لحظه ها دیگر درکم نمی کنند ، و چین و چروکهای صورتم ، طراوت قلب و عشقم را پوشانیده ، من بچه ای را بغل می زنم و از این چهارراه و خیابان می گذرم و دود به حلق مردم می دهم تا چشم نخورند و چشم حسودانشان بترکد ، تو من را نمی شناسی، صورتم را بخاطر جذام جدایی پوشانده ام ، و تو چه بی دغدغه عبور می کنی ، بی نگاه و لحظه ای درنگ و من را جا می گذاری ...
من می خواهم یک وبلاگ گروهی با موضوعات متنوع با آمار بازدید بالا داشته باشم در صورت موافقت در قسمت نطرات سایتم موافقت خود را اعلام کن تا براتون دعوت نامه وبلاگم را بفرسم.با تشکر