ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
برای نوشتن چیزی لازم ندارم جز یک موزیک که هی باید تکرار شود تا نوشتنم تمام شود . جالب است اگر بگویم که دیروز در حضور خلوت انس نویسنده محبوبم خواندم که او همین عادت را برای نوشتن دارد البته نوشتن من هیچگاه با او قابل مقایسه نیست و نخواهد بود .حالا بر عکس شده ،باید، برای یک موزیک بنویسم .امروز باغچه زندان را بنفشه کاشتند . خنده دار نیست ؟ یا اینکه یکی از زندانبانان بگوید بیا برو سینما ، آن هم تنهایی ، خنده دار نیست ؟ فکر نمی کنند شاید فرار کنم .من هم گفتم نمی خواهم بروم سینما .پرسید گوسپند کجایی؟ جواب دادم همین جا توی طویله ام دارم سالاد با نوشابه می خورم ، جای تو خالی است ، گفتم : رفت ، گفت فردا بیا اینجا آش پشت پا بپزیم ، بهش سفارش می کردی به خلبان بگوید حتما از کنار برود ، خندیدم ،بالاخره خندیدم ،به زندگی سگیم خندیدم و نشستم جلوی آینه چین و چروکها را از حفظ کردم ، که اگر فردا زیاد شدند بدانم ،باطری ساعت دیواری را در آوردم ، حالا یک هفته ای می شود همه ساعتها یازده و ده دقیقه است و همه روزها یکشنبه ،