ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
پائیز به این زیبایی ندیده ام .با هیچ کلمه ای نمی توانم توصیفش کنم .
این روزهایم مثل برق و باد می گذرند و من دیگر دست از نِک و نال برداشته ام ، حتی پایم که توی خواب می گرفت بعضی شبها خوب شده ، صبحها که بیدار می شوم شعر زردها بیخودی قرمز نشده اند ِ نیما را می خوانم و بعد قرار است کمی به خودم فکر کنم ، تا بیایم بجنبم به خودم باید شال و کلاه کنم بروم دانشگاه ، روز اول تمرین احساس حماقت شدید کردم و شب اول هم گریه کردم ، شاید هم از هیجان بودن با شما بود که قلبم را مثل یک گنجشک کرده بود و هیچ جوری آرام نمی گرفت ، تازگیها طوری دیگر در درونم با شما حرف می زنم ، توی دلم هی قربون صدقه اتان می روم ، و لحظه ها را زندگی می کنم . کی دیگر شانس بیاورم و سر کلاس شما بنشینم ؟ پس هر لحظه اش برایم خیلی گران قیمت است .
خوش به حال شما که پشت پنجره اتاقتان برف دارید.
حالا که مثل منی پشت پنجرهام برف ندارم چه؟ خوش به حالام نشود؟
به زودی خوش به حال شما هم خواهد شد .
حالت و می فهمم. منم این روزها رو داشتم. و کاش ادامه پیدا کنه. زندگی همین انتظارهاش خوبه. حالا کی هست؟