بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بهانه برای زیستن

گاهی آنقدر دل آدمها می گیرد که هیچ حرفشان نمی آید . مثل این روزهای من . دیگر آنقدر پرم که نمی توانم چیزی بگویم . و آنقدر از همه چیز توی ذهنم ریخته شده که مغزم بطوری عجیب دوست دارد بنویسد اما چیزی سنگینتر جلویش می ایستد . از کاغذ فراریم . و اگر وبلاگ هم نبود معلوم نبود چه می شد . نوشتن راهی است برای فریاد زدن . فریاد آرام که هر کس در توان خود می شنود .خودم را سرگرم کرده ام . رویاهایم را بیشتر کرده ام . تنها هستم و نیستم . دیگر خیلی چیزهایم را کنار گذاشته ام . خیلی از دوستهایم را . خیلی از دوستی هایم را . چون آدمهایی نمی فهمند و  زندگیم را سیاه کرده اند با نفهمیهایشان . و من درد می کشم . شبانه روز و اهمیتی نمی دهم . فقط زندگی می کنم که زندگی کرده باشم .و به نمایشگاه خرداد ماه فکر می کنم و دیگر هیچ .

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا هدایت پنج‌شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 22:15 http://rezahedayat.blogfa.com/

همین قشنگش می کنه

اکرم پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 16:31


زهم گریختیم/
وآن نازنین پیاله ی دلخواه را دریغ/
بر خاک ریختیم/
جان من و تو تشنه ی پیوند مهر بود/
دردا که جان تشنه ی خود را گداختیم/
بس دردناک بود جدایی میان ما/
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم/
دیدار ما که آنهمه شوق و امید داشت/
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت/
وآن عشق نازنین که میان من و تو بود/
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت/
با آنهمه نیاز که من داشتم به تو/
پرهیز عاشقانه ی من ناگزیر بود/
من بارها به سوی تو باز آمدم،ولی/
هر بار دیر بود/
اینک من و توئیم دو تنهای بی نصیب/
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش/
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار/
گم کرده هم چو آدم و حوا بهشت خویش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد