ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ناتوانم . تا به حال اینهمه احساس عجز نکرده بودم . در برابر چیزی که برای بدست آوردنش زحمت کشیدم و همیشه سعی کردم قدرش را بدانم . حالا نمی دانم این روزها چرا همه چیز بهم ریخته است . خودم و دوستی پنج ساله ام .
من خواب خدا را نباید برایت تعریف می کردم . می خواستم به هیچ کس نگویم اما تو تمام دردها و ترسهایم را می شناسی و من لازم نیست که هی توضیح بدهم . اما باز هم از من می پرسی چرا برای تو می گویم که خدا از دستم راضی نبود و من غصه خوردم که دیگر خدا هم من را دوست ندارد . شاید فکر می کنی که عذاب وجدان دارم ، نه ، من فقط خوابم را گفتم که خدا قرآن را دستم داد . من را نخواست که ببیند . نمی دانم . دیگر می ترسم کلمه ای بگویم .
شاید راست می گویی تکلیفم را با خودم نمی دانم .
من معلقم ، بین دوست داشتن و نداشتن ، بین دوست داشتن و مذهب ، بین همه چیزهایی که باهاش بزرگ شده ام و چیزهایی که توی این 5 سال من را باهاش بزرگ کردی .
man sokoot mikonam dar barabare in matn...
sokoote motlagh