ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نمی توانم دروغ بگویم که دارم آرام می شوم ، آرامتر از همیشه ها . من دردسرهای خودم را دارم . هنوز عادت ندارم زنگ بزنم بگویم کجا هستم با کی هستم ، حتی حالا که با او این طرف و طرف آن می روم .باز هم مادر و پدر نقششان پر رنگ است و توقعاتشان هست و من همان هستم که خوشم نمی آید از گزارش دادن و گرفتن .حالا که با من است ،دغددغه هایم عوض شده است . نمی توانم دروغ بگویم که دوستش دارم و این کم کم در درونم دارد نفوذ می کند و این دوست داشتن آرام می توانم گنجینه ای باشد برای سالهایی دور .دارم عادت می کنم که شبها که کنارم هست خوابم ببرد .کاری که اوایل سخت بود . عادت می کنم که کنارم باشد تا خوابم ببرد . عادت می کنم که مهربانتر باشم . سختگیریهای مادرانه ام را بگذارم برای روزهای مادری . عادت می کنم که عادت های خوب داشته باشم . و درحین این عادتها ، عادتهای جدید خوب یاد می گیرم .و همه اینها از این پنجره تازه است که برابر چشمانم باز شده . و این دوست داشتن شیرین ، بودن او ، من را نیز شیرین می کند .مثل قصه نظامی .
قدر بدان دختر جان من هیچکدام اینها رانچشیدم فقط مرا ارایشگاه بردند واب توبه سرم ریختند....
چندوقت دیگه بگذره همه چیز همونطور ک تو میخوای میشه من مطمئنم عزیزم
سلام.
نمیدونم چرا، اما وقتی در وبلاگت خوندم ازدواج کردی خوشحال شدم. تبریک میگم و امیدوارم همیشه شاد باشید و زندگی رو "زندگی کنید" با تمام فراز و نشیب هاش.
و البته
+ یه دنیا پول و ثروت
نهایت تمام نیروها پیوستن است
پیوستن به اصل خورشید
و ریختن به شعور...