عشق می آید لانه می کند لابه لای دندانهایم و جمع می شود روی قلبم و احساسم می شود ، احساس دخترکی هیجده ساله که تازه خودش را شناخته . عشق با من، با همه من، با همه ناله ها و غرزدنهایم، با همه بدی ها و خوبی هایم ، کنارم دراز می کشد و من را در آغوش می کشد و در گوشم زمزمه می کند که دوستم دارد و من با باد مهر ماه عاشق می شوم. انگار دوباره متولد شده ام . من متولد ماه مهرم . من با تمام ابعادم در کنارش ، روبه روی مغازه های رنگارنگ شهر قدم می زنم و آب انار تازه با یخ سر می کشم و او با تمام خنده هایم و صدای کودکانه ام لبخند می زند و هر دو کودک می شویم و در تاریکی کوچه هایی دور لبهایم را روی لبهایش می گذارم و از هیچ چیز نمی ترسم .
دیدی چه قشنگ لانه کرد عشق دیدی تونستی باورش کنی زندگی رو ، برات خوشحالم برای خودم هم خوشحالم برای همه عاشق ها … من مامان شدم
چه زود بزرگ شدی بانو...
خوشحالم که خوشحالی عزیزم
نخ دندون هاتون بی استفاده بمونن همیشه