ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دارم کشف می کنم ( به قول یکی از فسقلهای کلاسم کفش ) ، کوچه پس کوچه های پشت خانه ام را ، کوچه ای هست که پر است از مغازه هایی که کفش های زنانه تولید می کنند - که شاید تو طراحش باشی - و من تند تند می گذرم از سرای محله سنگلج و باریکی های نوستالژیک ، کلیسای آجری قدیمی میان خانه هایی مسلمان نشین ، نانوایی ها ، کفاشی ها ، میوه فروشی ها ، از میان گاری های گوجه سبز و موز و طالبی عبور می کنم، از باربرهایی با دست خالی یا باربرهایی که کمرشان خم شده تا قد من جلو می زنم. از همه اینها عبور می کنم تا برسم به ایستگاهی که پدرم منتظرم است . پدرم ، پدر مهربانم ، که انگار تازه کشفش کرده باشم ، سیم شارژ لب تاپم را آورده . دیروز در خانه پدری جا گذاشته ام . پدرم روی پاکت کادو تولدم - آن روزِ چهارشنبه که نبود و رفته بود یزد- نوشته بود تولدت مبارک ، با عرض پوزش که نیستم . و من آن پاکت را تا همیشه مثل گنجی عزیز نگه می دارم . و هر وقت که به گذشته و نوشته هایی معترض به او بر می گردم خجالت می کشم . با هم حرف می زنیم و من از این کوچه تازه با نام « کارکن اساسی »برایش می گویم که تازه پیدایش کرده ام . و بعد از هم جدا می شویم . او از بازار فرش فروشها خوب بلد است که بیاندازد و از آنجا به بازار قائم برود . اما من هنوز می ترسم و آن راه ها را بلد نیستم .
می روم از مغازه های نزدیک سبزه میدان آلو و دارچین می خرم و کمی کود برای سبزی هایی که تازه کاشته ام . چقدر کار دارم و داستانهای همینگوی هم مانده بخوانم .
نمی دونم بابا بزگت زنده است یا نه
من هم دست خط پدرم را که آخرین نامه اش بود را بعد از سی و چند سال هنوز دارم
نه ، پدربزرگ هایم زنده نیستند .
کشفیاتت جالب بود عزیز
وبلاگ دوست داشتنی ای داری
خوشحال میشم بهم سربزنی