دیشب وقتی لحظه های آخر بود ، لحظه هایی که دخترک داشت چهار ماهش تمام می شد ،رفتیم شهر کتاب . برایش دکمه خریدم .بعد که بیدار شد با ف آوردیمش بین کتابها و مداد رنگی ها . کتابها را بهش نشان دادم . و او با علاقه نگاه می کرد . قرار شد هر ماه برایش یک کتاب بخریم . سر همان روز تولدش. نوزدهم هر ماه .ف توی کتاب بهترین بابای دنیا برایش نوشت و هر دو امضا کردیم که بعدها خودش بخواند و یادش بماند .
ای جااااااانم سلمای چهار ماهه. خدا نگهش.داره.
خدا بهتون ببخشه
بچه ای که پدر و مادرش براش قصه می خونن زود زبون باز میکنه بهتر می تونه حرف بزنه از نظر جمله بندیش و بزرگ ترم که بشه تو املاش مشکلی نداره و دست به قمم میشه تازشم
اخریش از خودم بود
براش دارم گودی جومپا لاهیری رو می خونم
ممنون
هووووم چه خوب ..... منم دلم خواست یکی منو ببره شهر کتاب واسم کتاب بخره ..
خودت برو ،خودت رو تحویل بگیررر
چه کار قشنگی
قربونت برم خاله مهربونم