ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به خودم فکر مى کنم و نقشه هایى که در سر داشتم، مثلا در سال فلان و بهمان دندان لق این زندگى لعنتی را بکشم. اما یکهو تو ى دلم خالى شد. یکهو ترس برم داشت وقتى خانه و زندگیش را دیدم. من آدم ترسویى هستم. با اینکه اینهمه بدبختم و مشکلات دیدم و خسته از دروغ و بى عقلى دلم بهم ریخت و آشوب شد. شاید در زندگى دردهاست که آدمى نتواند به کسی بگوید یا تعریف کند. بدبختی همین جاست ده سال، صبر مى کنی و بعد یکهو همه چیز کلپس می شود. و بعد دیگرانند که باور نمی کنند. دیگرانند که متوجه نیستند.