ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پشت پنجره اتاق به تماشای برف نشسته ام. دانه های کوچک برف آرام و رقصان ، روی زمین و درختان بی بار و برگ می نشیند. بعد از دوسال مریض شده ام. در این مدت همه گیری بیماری، دقیقا وقتی که منتظر زدن دوز سوم بودم، بیماری به خانه پا گذاشت. بیماری بدون اینکه متوجه بشوی ، خیلی سریع و سری وارد شد. حتی نفهمیدم از کجا، از در یا دیوار. در این دوسال ، اگر کسی متوجه می شد که این بیماری دردآور و خسته کننده از کجا پا میگذارد وسط زندگیش و حتی ممکن بود جانش را بگیرد، خیلی وقت بود این بیماری از پا درآمده بود.
از روز شنبه که دو تا سرم و سه تا آمپول زده ام، فشارم کمی آمده سرجایش، بهترم. خودم را در خانه قرنطینه کرده ام.
دی ماه ۱۴۰۰