ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دو روز مانده به چهل سالگیم ، از در و دیوار برایم تولد می بارد. دم در که رفتم گلم را بگیرم ، یک لحظه فکر کردم تو برایم گل فرستادی، قلبم داشت می ایستاد، اما خط کارت را که دیدم و نوشته اش ، تو نبودی. تو بهم نمی گویی نویسنده محبوبم. تو خطت اینگونه نیست. من خط تو را می شناسم. و کلمات تو را می دانم. من لحن تو را بلدم. وقتی بروم عقبتر و از دورتر نگاه کنم، می توانم تو را بشناسم با همین شناخت ناقصم از تو. آنقدر وسیعی که هر بار چیز تازه ای از تو می بینم و می شنوم و می خوانم و می شناسم. از وقتی عکس تارت توت فرنگی را با شمع های روشن رویش را گذاشته ام، از زمین و زمان برایم تبریک می بارد. تبریکی زودتر از موعد. ماه رمضان همه پیشواز می روند نه برای تولد. مرده بودم از خنده. دلم می خواهدت.
من دیشب باید با اپلیکاتور کرم می زدم، اما از صبح انگار خودم را زخمی کرده باشم، لکه های خون می بینم که فکر نمی کنم مربوط به پریودم باشد. اپلیکاتور را دیدم خونی خشک شده روی سرش مانده بود. بعد شورتم را هر بار عوض کردم. امشب کرم نمی زنم. منتظر می مانم ببینم این لکه های خونی تمام می شوند یا نه؟
بیشتر دوستان و اقوام باورشان نمی شد که دارم چهل ساله می شوم. چرا باورکردنی نیست؟
امروز وقتی به خانه رسیدم مثل کوزت دارم کار می کنم. خیلی خوابم می آید.
۱۴۰۰/۲/۲۴
یک روز مانده به چهل سالگی
چهل سالگی .. فکرمیکنم تو اون سن کجای زندگی ام ... کاش جای خوبش باشم ... مثلن تو خونه خودم باشم و صاحبخونه شده باشیم ...
این پست ها رو پیش نویس داشتی؟
قبلا نوشته بودم